ویرگول
ورودثبت نام
ح جیمی.
ح جیمی.
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

برگشتیم تا جامونده‌ها رو از گذشته برداریم

عکس از درختای زیبا و باصفای خوابگاه
عکس از درختای زیبا و باصفای خوابگاه



برگشتیم...برگشتیم تا جامونده‌ها رو از گذشته برداریم...اونقدر این فضا برام آشنا و دوستانه‌ست که میتونم چشمامو روی اون ۲سالی که با بی‌رحمی ازمون گرفته شد و هیچ خاطره‌ای ساخته نشد ببندم و فکر کنم همین هفته پیش بود که بخاطر کرونا تو اوج ترس و وحشت برگشتیم خونه و میتونم خیال کنم که خیلی زود همه چی درست شد و فاصله بین ترک خوابگاه و بازگشت بهش، ۲سال نگذشته و من هنوز ۲۰ساله‌ام

تقریبا همه چیز مثل سابقه، بچه‌ها، دانشگاه، اساتید، خوابگاه، تهران ...یا شایدم من اصرار دارم که مثل سابق ببینم...اما من چی؟ منم همونم؟ نمیتونم ساده‌انگاری کنم و این همه تغییر رو نبینم...

تجربه زندگی مستقل از بهترین تجربیات زندگی من بود و هست و هنوزم ادامه داره، یجوری دیگه پل زدم به اینجا و ویگه دلم نمیخواد برگردم به دیار قبلیم...قطعا حضور دوستان عزیزترازجانم این تجربه رو قشنگ‌ و بیادموندنی کرد...و الان بازگشت ما برای ۳ماه و برای نیمه‌ی یک ترم، یادم میاره که باید بیشتر قدرش رو بدونم و تک‌تک لحظاتش رو ببوسم، که دیگه معلوم نیست مقطع بعدی کنار هم باشیم یا نه...به اینجاش که فکر میکنم ته دلم غمگین میشه...و نمیتونم که فکر نکنم...این زندگی دانشجویی توی این اتاق کوچیک که لحظه لحظه‌اش رو پر کردیم از اشک‌ها و خنده‌ها، رقص‌ها و بازی‌ها، فیلم دیدن‌ها و خوراکی خوردن‌ها، اخرهفته‌ها برنامه چیدن‌، کشف نقاط جدید تهران، خرید رفتن، و....! تصور اینکه مقطع جدید تحصیلیم ممکنه تنها تو یه دانشگاه و اتاق جدید با ادم‌های جدید باشم و این زندگی دوست‌داشتنی رو از دست بدم، ناراحتم میکنه...هربار که توی این چند روزی که برگشتیم احساس خیلی خوبی رو تجربه می‌کنم از خودم می‌پرسم باز هم این احساس رو خواهم داشت؟ باز هم این زندگی بازآفرینی خواهد شد؟



برگشتمآموزش حضوریتهرانخوابگاهدلتنگی
جریانِ عصبناکِ نوشتار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید