ح جیمی.
ح جیمی.
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دلِ حسودم


امروز وسط دانشکده، دختر و پسری رو دیدم که پسره داشت پیشونی دختره رو می‌بوسید، اگه چشمم قدرت دیدن هاله‌های انرژی رو داشت قطعا میتونستم‌ بگم اطرافشون یه هاله‌ی بنفش رنگ تشکیل شده بود و اونا جز خودشون چیز دیگه‌ای نمیدیدن و غرق حس جاری بینشون بودن...صورت دختره رو دیدم که داشت برق میزد و همزمان دستاش توی دست پسره بود. حسود نیستم ولی به این صحنه‌ها حسودی می‌کنم...چون منم یه زمانی جای این دختره بودم و تو منو عاشقانه بدون درنظرگیری نگاه بقیه، بغلم می‌‌کردی و سرمُ می‌بوسیدی...یادم میاد توی قرار اول که خیلی زیادتر از قرار اول بودیم، لحظه جدایی رسیده بود و هردو از درون گریه می‌کردیم، تو با من حرف میزدی و من سرم پایین بود و داشتم آروم و بدون سروصدا گریه می‌کردم‌ و هیچی نمیتونستم حرف بزنم...یکهو وسط حرفات، قطع شدی، کنار خیابون توی اون شلوغی و سروصدا و انبوه آدمای رهگذر وایسادی و بدون مقدمه منو به خودت فشردی...آغوش تو همانا و گریه‌های عیان من هم همانا....


آدمای رهگذراطرافشون هاله‌یآغوشگریانحسادت
جریانِ عصبناکِ نوشتار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید