حدیث .
حدیث .
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

بهترین قسمتِ هر روزی، شبِ آن روز است

دیروز نجف آقای دریابندری، بعد از دوره‌ای بیماری فوت کرد. خبر را که خواندم، همان‌طور مبهوت مانده بودم، نمی‌دانستم چه کنم یا چه بنویسم. نه اینکه خبر مرگ او غیرمنتظره بوده باشد، نه... با خودم فکر کردم باقی‌مانده‌ی غول‌ها، آن هیولاهای ناممکن، یکی یکی دارند می‌روند و ما مانده‌ایم سرگشته و سوگوار با دستانی تهی. ما نسل اخته‌ی بی‌همه‌چیز.

دوست داشتم چیزی بنویسم در یادکردش. نشد. نیامد. فقط دو خط توییت زدم و همان را هم در اینستاگرام گذاشتم. با عکسی زیبا، بغایت زیبا از ایشان. عکس را عبدالخالق طاهری برداشته. پرتره‌ای سیاه و سفید، سراپا ایستاده با دستی زیر چانه، سرخوش و سرمست با چشم‌های شیطان خندان. تجسم عینی آن چیزی که مانا روانبد عزیز درباره‌ی ایشان نوشت: «عیّاش دنیای فانی» و من چقدر این تعبیر را دوست داشتم.

توییتی که از آن حرف زدم، این بود:

بله آقای دریابندری بزرگ؛ «بهترین قسمتِ هر روزی، شبِ آن روز است.»

و اکنون شما پلک‌هایتان را بر هم گذاشته‌اید، تا ابد...

و کیست که مقدمه‌ی درخشان نجف آقای دریابندری را بر کتاب «بازمانده‌ی روز» از خاطر برده باشد. قبل‌تر گفته‌ام و باز هم می‌گویم نجف دریابندری آموزگار یگانه‌ایست در مقدمه‌هایی که بر کتاب‌ها نوشته است. یک بار به دوستی که گفته بود همیشه مقدمه‌های مترجم را رد می‌کند تا به متن کتاب برسد، گفتم: «برای اینکه مقدمه‌های نجف دریابندری را نخوانده‌ای که بدانی معجزه‌ی یک مقدمه‌ چیست.»

حالا دیگر او در میان ما نیست. این یکی غول هم شاخش شکست. روز به روز تهی‌دست‌تر می‌شویم و زندگی بدون این غول‌ها چیزهای زیادی کم دارد. هی باید برگردیم به گنجینه‌ای که بر جا گذاشته‌اند. هی باید مرور کنیم همان‌ها را. و هی دریغ و افسوس‌مان باشد که چرا بارقه‌ای از آتش آن نسل درخشان، در خاکستر نسل تاریک ما نیست...

چه می‌دانم. تلخم این روزها. زیادی تلخم...

نجف دریابندری و ایرج افشار
نجف دریابندری و ایرج افشار


ادبیاتنویسندگیترجمه
به تماشای جهان مبهوتم؛ در اندک مجالِ خواندن و نوشتن اگر روزی نتوانم بنویسم، مرده‌ام.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید