ویرگول
ورودثبت نام
The eagles try to be happy
The eagles try to be happy
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

چرا مینویسم ؟

من همیشه می‌دانستم که از دخترها خوشم میاد،از همان وقتی که بچه بودم،دوست صمیمیم را دوست داشتم و هنوز هم خیلی دوستش دارم(دوستم استریته و ازدواج کرده)،حتی یکبار وقتی بچه بودیم بوسیدمش ،نمیدانم یادش هست یا نه اما من یادمه،حتی احساسی که داشتمُ هنوز به خاطر میارم...یادمه دربارش باهاش صحبت کردم اما اون گفت که به نظرش کار درستی نمیاد ...خیلی بچه بودیم ،زیر ۱۱ سال فکر کنم .

ما چیزهای متفاوتی باهم تجربه کردیم ،صمیمی‌ترین رابطه‌ی زندگیم با یه دختر با اون بوده ...اما همیشه فکر میکردم که این یک انتخابه،برای همین من انتخاب کردم که دوست پسر داشته باشم،حتی نامزد هم کردم، تمام این سالها با پسرها توی رابطه بودم و هیچ وقت رابطه با یک دختر به طور جدی تجربه نکردم...اما انگار همیشه یک چیزی برام کمرنگ بود ،یک چیزی گم بود ،خیلی سال فکر کردم مشکل از آدم‌هایی که انتخاب میکنم و بعد توی رابطه آخرم ،با یک دختری آشنا شدم که فهمیدم چقدر فهمیده شدن حس قشنگیه ...انگار نه مشکل از منه و نه از آنها ...اینجور نبود که هیچ‌وقت نخوام دوست دختر داشته باشم،من خیلی گشتم دنبال زوجی که بتونم ازشون سوال کنم ،دنبال کسی که تجربه بیشتری از من داشته باشم ...حس میکردم توی یک فقر اطلاعاتیم...و برای بیشتر دوستانم(بیشتر دوستام همیشه پسر بودن ،با پسرها همیشه رفیق بودم حتی رابطه‌هام بیشتر فاز رفاقت داشت تا احساسی باشه) رابطه‌ دو تا دختر ،یک جور فانتزی بود تا واقعی باشه ...انگار رابطه دو تا پسر پذیرفتنی تره و قابل باور‌تره ...خودمم همیشه فکر میکردم ،دخترها در نهایت با یک مرد ازدواج میکنند ...اما از سه سال پیش ،همه‌چیز عوض شد،دورمُ خلوت کردم و بیشتر خواندم و تحقیق کردم ...خیلی طول کشید به پذیرش برسم ...اما هنوزم فکر میکنم شاید هیچوقت نتونم رابطه‌ی عاطفی داشته باشم ...

الان مدت طولانی قید رابطه داشتن زدم،اینجوری شد که درک کردم رابطه با یک مرد نمیخوام ...همه وجودم میخواد که زنی باشه که عاشق هم باشیم ...این چیزی که میخوام ،حتی اگر تحربه اش نکنم.

قصد کام‌اوت کردن ندارم،هرچند حس میکنم بعضی از اطرافیانم تا حدودی میدانند ...(مثلا خواهرم)

چیزهای مختلفی توی مغزم میگذره ...اما انگار نمیتونم بیان‌شون کنم ...میدانم نوشتنم ممکنه به ضررم تمام بشه ،میدانم پلتفرم‌های دیگه‌ای هم برای نوشتن وجود داره که امن تره (مثل توییتر و اینستاگرام و فیسبوک) ...با همه‌ی این‌ها،اینجا را انتخاب کردم که کم مخاطب ترین پلتفرمی که میشناسم ...و کسی من را نمیشناسه ...

چرا نمیخوام کام‌اوت کنم ؟

راستش زندگیم به‌هم ریخته‌تر از چیزیه که فکرش را کنید ...مثل لیوان آبی میمونه که چند سال اون آب راکد مانده و این تغییر نیاز به تلاش خیلی زیادی داره ...تلاش و نظم میطلبه که بتونم اندکی هُلش بدم به سمت جلو ...توی ذهنمه که مسائل آروم آروم حل کنم و بعد ببینم چی پیش میاد .


و این کشور واقعا هنوزم به مشاورین خوب نیاز داره ...کمبودش هر‌روز بیشتر احساس میشه ...مشاورینی که تو را عجیب غریب نبینن ...شایدم هنوز خودم نپذیرفتم .

رابطهدختردوستlgbtq
I experienced bad events in my life and try to heal myself
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید