فاطمه هدیه‌لو
فاطمه هدیه‌لو
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

درسی از زندگی سعدی؛ استادها هم اشتباه می‌کنند

سال‌های آغازین جوانی‌ام در کلاس‌ها و سرسراهای دانشکده ادبیات بهشتی گذشت. بهارهایش را خوب به‌خاطر دارم. چشمانم را می‌بندم و خودم را در کلاس سعدی دکتر طباطبایی می‌بینم. پنجره‌های کلاس به‌سمت حیاط داخلی دانشکده باز است. نسیم خنکی بوی گل‌ها را می‌آورد و استاد با صدای دلنشینش، شعر می‌خواند و توضیحشان می‌دهد. وصف این عیش تپش قلبم را تند می‌کند. روزگار خوشی بود که هر روز بهره‌ای از شعر و ادب در زندگی‌ام داشتم و بی‌خیال دنیا، در خیال‌های شیرینم سر می‌کردم.

تصویرگری استادی و شاگردانش و شاید بزرگی و زیردستانش
تصویرگری استادی و شاگردانش و شاید بزرگی و زیردستانش


سعدی دو استاد بزرگ داشت

از حسرت من برای آن بهارهای دلکش که بگذریم، می‌رسیم به سعدی. از وقتی که دوران تحصیلم تمام شده، کمتر گذرم به کتاب‌های ادبیاتم می‌افتد. بیشتر رمان می‌خوانم. ادبیات کهن فارسی را انگار فقط باید در محضر استادی و در کلاس درسی بخوانم.

مدتی پیش به پادکستی برخوردم به‌نام سعدی و چه چیزی می‌توانست بیشتر دلم را پر بدهد به کلاس‌های بهاری سعدی در دانشکدۀ ادبیات که دوستش دارم؟ عضو شدم و گاه به گاه با شنیدن اشعار سعدی با توضیح‌های رسا و شیوای محمدرضا طاهری، دوباره لذت ادبی را تجربه کردم.

دیوان سعدی محبوبم و منظرۀ زندان اوین
دیوان سعدی محبوبم و منظرۀ زندان اوین


آخرین باری که به پادکست سعدی سر زدم، چند اپیزود را دیدم که مختص زندگی‌نامۀ سعدی بودند. همیشه به شنیدن داستان زندگی شاعران و نویسندگان قدیم علاقه داشتم. بی‌درنگ شروع کردم به گوش دادم و یک‌سره دو قسمتش را در حین انجام‌دادن کارهایی که فقط آخر هفته‌ها، فرصتش پیش می‌آید، گوش کردم.

آن روز نکتۀ جالبی از زندگی سعدی یاد گرفتم. خوانده‌ام که انسان‌های خلاق عموماً در چارچوب‌ها نمی‌گنجند و خودشان را به شکل و اندازۀ دلخواه جامعه و اطرافیانشان درنمی‌آورند. آن وقت مگر می‌شود استاد سخن باشی و گوش به فرمان و مرید محض؟ هرچند که در سنت گذشتگان ما، استاد حکم مراد شاگرد را داشته است و اگر می‌گفت: «شاگرد همین الان خودت را در دریا پرت کن» شاگرد باید چَشمی می‌گفته و زندگی را بدرود، سعدی به چنین راهی نرفته است.

استاد سعدی، ابن جوزی که قاضی بغداد و طبیعتاً بسیار متشرع بوده، او را از مجالس آواز و سماع، سخت منع می‌کند و به گوشه‌نشینی و عبادت در خلوت امر؛ اما هوای جوانی و شور و حال زندگی سعدی مانع آن می‌شود که بتواند خودش را در گوشه‌ای زندانی و مشغول عبادت کند. سعدی هر بار که در مجلس رقص و آوازی، یاد دستور استادش می‌افتاده، با خواندن این بیت، عذاب وجدانش را خاموش می‌کرده است:

قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را

محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را

استاد شاخص دیگر سعدی، شهاب‌الدین عمر سهروردی بود و سعدی از او، رسم تصوف و علم اخلاق را آموخت؛ اما پیروی محض و چشم‌وگوش‌بستۀ این استاد هم نبود. در حالی که در میان اهل طریقت و عرفان، اطاعت استاد و مرادْ شرط طی طریق بوده است؛ زندگی و شیوۀ سعدی نشان می‌دهد که او آرای استاد را تمام و کمال نپذیرفته است.

سهروردی جمال‌پرستی را بهانۀ هواپرستان برای نگریستن به چهره‌های زیبا و دلربا و حظ دنیایی می‌دانسته است؛ اما سعدی که به جمال‌پرستی شهره است، این چنین سروده:

گر تو انکار نظر در آفرینش می‌کنی

من همی گویم که چشم از بهر این کار آمده است

پنجره کلاس‌های دانشکده ادبیات بهشتی که رو به حیاط داخلی باز می‌شدند
پنجره کلاس‌های دانشکده ادبیات بهشتی که رو به حیاط داخلی باز می‌شدند


تو هم مثل سعدی باش

سنت پیروی از استاد و اطاعت محض از او در گذشتۀ ما تمام نشده است. گرامی‌داشت استاد و تایید او در تمام جنبه‌های رفتاری و زندگی‌اش، در کوچک و بزرگ ما، هنوز دیده می‌شود. البته نه هر استادی، همین که استاد دلیلی برای دوست‌داشتنش به ما بدهد، ما او را آن‌قدر بزرگ می‌کنیم که روی تخت ماه می‌نشانیم. دیگر اگر آدمی که مانند ما یکی آدمی‌زاد پرخطاست، فریاد هم بزند: «اشتباه کردم»، گوش‌هایمان نمی‌شنود. اگر اشتباهش را کمی هم ماست‌مالی کند، به بزرگی‌اش سجده می‌کنیم؛ چرا که آدمی به این عظمت، آن‌قدر روح بزرگی داشته است که از اشتباهش عذر می‌خواهد.

بهانۀ نوشتن این پست را یکی دو هفتۀ پیش پیدا کردم، وقتی که نمونه‌ای واضح و عیان از چشم‌بستن به اشتباهی زشت و ناپسند را به‌علت استادبودنِ شخصی که اشتباه کرده بود، دیدم. می‌دانم که وقتی کسی با روی خوش و دل بزرگ، چیزی به انسان می‌آموزد، چه جایگاهی در قلب او پیدا می‌کند. من هم استادانی دارم که از صمیم قلب دوستشان دارم؛ اما بیایید دچار سوگیری در قضاوت‌هایمان به‌خاطر دوست‌داشتن کسی نشویم.

آدم‌های بزرگ هم اشتباه‌های کوچک و حتی بزرگ می‌کنند و سزاوار جبران و بخشیده‌شدن هم هستند؛ ولی هیچ‌کس بی‌نقص و کامل نیست؛ طوری که اگر با چشم خودمان دیدیم چاقو در قلب کسی فرو کرد، بگوییم: «حتماً حکمتی داشته و کارش از اصالت وجودی اوست. لابد آن‌که چاقو خورده، کاری کرده یا اگر کشته نمی‌شد، قرار بوده آدمی را بکشد. بالاخره، چاقوکش استاد ماست و بهتر می‌فهمد.»

کاش روزی فرهنگ مریدی و سرسپردگی محض، نه فقط از رابطۀ شاگرد و مربی، که از سیاست و فرهنگ ما شسته شود. مطمئنم که در چنین روزی، آیندۀ بهتری برای سرزمین ما تقدیر می‌شود.


و اما شما را به شنیدن پادکست سعدی توصیه می‌کنم. از این لینک بشنوید:

https://castbox.fm/channel/%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C-id4898145?country=us

سعدیادبیاتاستاددانشگاه شهید بهشتیدرس زندگی
در حال یادگیری. :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید