داشتم فکر میکردم راجب اینکه وقتی ما آدما رو قضاوت میکنیم هیچ نگاهی به پیشینه ی اون آدم نداریم. مثلا وقتی رفتار خارج از عرفی انجام میدن یا کاری که معقولانه به نظر نمیاد، سریع دنبال این هستیم که دلیل بیاریم و به نتیجه نهایی برسیم که چرا فلان کارو انجام داد. البته باید گفت طبیعی هست یه بخشی از این. یعنی قضاوت کردن. ما همیشه در حال قضاوت کردن خودمون و دیگران هستیم. بعضی وقتا بدون اینکه متوجه باشیم( نمیدونم میشه گفت بی اختیار یا نه). نمیتونیم بگیم قضاوت نمیکنیم. نهایت کاری که میتونیم انجام بدیم اینه که دیرتر قضاوت کنیم. حتی وقتی که ظاهرا وانمود میکنیم که قصدی بر قضاوت عجولانه همون لحظه هم داریم با قضاوت فعلی مون از اون فرد یا ماجرا جلو میریم. همیشه باید یه چیزی باشه بتونیم طبق اون تصمیم گیری کنیم. امکان نداره هیچ قضاوتی راجب اتفاقات اطراف نداشته باشیم. در واقع زمانی که میگی حالم بهم میخوره از فلان چیز، یعنی قضاوت کردی و به این نتیجه رسیدی که اون چیز بدردنخوره و به همین خاطر بی تفاوت شدی راجبش.
داشتم میگفتم که قضاوت ما معمولا سطحی هست و نگاهی به عمق ماجرا نداریم. نیازی هم نیست. به چه درد ما میخوره. با همون نگاه نک لایه ای کل عمر با پدیده های اطراف ارتباط برقرار کردیم. حالا نوع نگاهمون رو عوض کنیم که چی بشه. چرا چیزی که ثابت شدست رو تغییر بدیم. عمق ماجرا معمولا دور از دسترسه و دردسر ساز. ما رو مجبور میکنه فکر کنیم. خیلی وقتا هم تلخه...
خود ما هم نیاز وابسته به قضاوت آدما هستیم. نیاز به تحسین و تشویق و دیده شدن داریم. هر چقدر هم که انسان خودساخته ای باشیم، خیلی از رفتارامون برای این انجام میشه که مقبولیت کسب کنیم و کنه تعداد آدمایی واقعا برای دل خودشون زندگی کنن..
- پس به نظرم نمیشه قضاوت نکرد. ناخودآگاه در حال قضاوت هستیم و بر همین اساس روابط مادی و معنوی خودمون رو با جهان پی ریزی میکنیم. راهکاری که به نظرم میرسه این هست که قضاوت هامون رو مطرح نکنیم. نه بخاطر اینکه شرم آور یا خجالت إور هستن. چون قرار نیست هرکسی از بغل مون رد میشه رو واکاوی کنیم و حقیقت درونش رو بهش گوشزد کنیم. اینطوری خودمونم کمتر قضاوت میشیم. یعنی قضاوتی که از طرف داشتیم رو برای خودمون نگه داریم. در طول زمان می سنجیم و بازم بالا پایین میکنیم ببینیم چقدر درست بوده، غلط بوده و اگه بوده اصلاحش کنیم. از طرفی کسی ناراحت نمیشه با این کار و نکته ی مهم اینه که ما با این کار یعنی به تاخیر انداختن قضاوت متوجه میشیم که بیشتر افکار ما راجب دیگران، راجب خودمون و.. هرچیزی اطرافمون هست پوچه. بی معنی هست. واقعی نیست. زمان به ما ثابت میکنه تا چه اندازه ی فاجعه ای اشتباه فهمیدیم. مسیر رو عوضی رفتیم. حالا شما کلی ادعا داشته باش راجب انسان شناسی و روانشناسی. لایه های پنهانی وجود داره که تفاوت رو رقم میزنه پیش بینی هارو ناکام میذاره. در صورتی که ماها خیلی موشکافانه هم به اطراف نگاه کنیم، بازم نمیتونیم با اطمینان از شناخت وقایع و آدمها حرف بزنیم. البته خیلی خوبه که آدم به عمق و لابه های ناپیدای اطرافش نگاه کنه. و قطعا این نوع نگاه از ما انسان آگاه تری میسازه که بیش از دیگران علت ها رو درک میکنه. منتهی بحث سر اینه که با همه هوش و ذکاوت و تجربه آدمیزاد بازم احتمال اشتباه بسیار زیاده. قضاوت و سرزنش و... همیشه هست. مهم اینه مه به رسمیت نشناسیم. بازم کلیشه ای شد. منظورم اینه که کمتر قبول شون کنیم به عنوان حکم واجب. فرضیه و احتمال در نظر بگیریم. یا میشه گفت درصدی نگاه کنیم به ماجرا! مثلا میگیم از قضاوتمون راجب فلان داستان هشتاد درصد مطمئنیم. حالا با احتساب این درصد راجب اون حرف بزنیم.
توجه میکنیم و راجب اون بیست درصد شکی باقی مونده کنجکاو تر میشیم تا از صحت قضاوت خودمون آگاه بشیم.
میتونیم با دیدگاه تحقیقی به دنبال حقیقت ماجرا بریم. مثل یه دانشمند که همیشه دنبال کشف واقعیت و راز رمزها هست و نا زمانی که از کشفیاتش مطمئن نشده اونارو منتشر نمیکنه. همه ی این حرفا برای کسی هست که تمایزی بین ظاهر و باطن قائل بشه و اصلا فکر کردن و تاثیر اعمال و رفتارش براش مهم باشه.
- قضاوت بی هیچ سخن گزافه ای کار اعتیاد آوری هست و همه ی ما بهش معتاد هستیم کم و بیش. چه بهتر اینکه با زبان آلوده به تقصیر خود این کلمات رو دود نکینم در صورت شنونده و با این دود نه چهره ی خود را سیاه کنیم و نه به صورت دیگران چنگال بکشیم.