دو ماه فرصتی شد تا در یکی از استارتآپهای حرفهای کارآموزی کنم. به چهرهها و حرفهایی که همکارهایم میزدند خوب که دقت میکردم تفاوتی میدیدم. تفاوتی با رفتار و حرفهای رئیسمان. وارد اتاق که میشدی دوتا میز بود فقط. همین کمبودن وسائل در اتاق حس نیروی انسانیبودن خودم و اطرافیانم را بهخوبی نشان میداد؛ جوری دیگر نگاه کنی حس حرفهای بودن. دو ردیف چهارتایی مانیتور و هشت صندلی چرخدار؛ همه یکرنگ. همیشه باید گردن کج میکردم تا چهرۀ همکارم را ببینم. جز یکی که همسنهای خودم بود و بغل دست خودم مینشست. هرروز یک سیر تکراری داشتند: تا چند ساعت فقط صدای کلیک موسها و کیبوردها بود و بعد یکی از همکارها خبری سیاسی و یا حوادث مثل زلزله، خودسوزی و اگر میخواست روز خوب ما باشد، خبری از شکست یا موفقیت جالب کسی در جایی از دنیا میگفت. کمکم اسم ناهار میآمد؛ سر ناهار همیشه حرف از این بود که چطور مهاجرت کنند؛ زندگی تکراری است؛ همیشه. گاهی از آرزوهایشان میگفتند. و باز عین همین روز بعد تکرار میشد. گاهی از آنها میپرسیدم وقتی خانه میروید چه کاری میکنید؟ میگفتند تا برسیم خانه خستهایم کمی تلوزیون و شام و بعد هم خواب و دوباره همینجا در شرکت. فقط یک نفرشان که جوان همسن خودم بود که یک کمی بزرگتر از سنش میزد و موقع کار خیلی جدی بود، با علاقه به شغلش رسیده بود. بقیه به قول گفتنی در شغلشان افتاده بودند. چشم باز کرده بودند و برای امرار معاش این شغل را ادامه داده بودند.
رئیس که میآمد، خندهرو و سرحال بود. همیشه موقعی که من از مشکلی با او سخن میگفتم دوراندیشی خاصی داشت و جوری صحبت میکرد که انگاری دستش در زندگی برای انتخاب خیلی باز است. چندین کار را باهم میکرد. مرتب از ایدههای مختلف سخن میگفت. کاملا میدیدی که تمام شرکت و خدماتی که ارائه میداد از درون او زاییده شده بود و انگاری خود او بود. آهسته گام برمیداشت و شوخی میکرد. اصلا رفتارهایی را که از یک بیزنسمن در ذهنم داشتم، نداشت؛ مثل استرس و مدام حرف از پول زدن. حرف از پول نمیزد بهجایش مدام به طرحهای مختلف فکر میکرد.
کارمندها چیزی که از خودشان در جهان تولید کرده باشند، حس ساختن و حس خلاقیت را تجربه نمیکنند، چه چیزی جز ایدهپردازی و تلاش برای تحقق ایده میتواند چرخۀ تکرار و حس ناامیدی آن کارمندها را بگیرد؟ نمیدانم اما هرچی بود تفاوت زیادی بین سبک زندگی و شخصیت کارمندها و رئیسم میدیدم. تفاوتی که مدام در ذهنم کلمۀ معنای زندگی را سوزن سوزن میزد.