شب بیداری های پی در پی ، به امید مواجهه با رویا هایم در بیداری
من اکنون هوشیارم ؟ برای چه چیز هیجان انگیزی چشمان من باز است؟برای چی میشنوم؟چرا باید بدانم و بفهمم؟چرا اکثر اوقات بیداری بر خواب قالب است؟اگر کل مدت را در توهم و خواب و خیال سر کنیم چه می شود؟یعنی دیگر از تماشای این جهان غریب منع می شویم؟

دوست دارم تا از گوش ها و چشمانم بهترین استفاده را بکنم اما ، در تنهایی و تاریکی چیزی برای مشاهده و شنیدن وجود ندارد.در خواب چطور؟آیادر خواب و رویا هم میتوان تنها ماند؟اگر روزی چشم ها و گوش هایم را در عمق توهم و رویا ببندم چه می شود؟
من میخواهم که همیشه خواب باشم و هیچ رویایی را در خواب هایم نبینم.فقط تصویری سیاه و خاموش برای مدتی طولانی ،آیا چنین چیزی امکان پذیر است؟
آیا اینها تعاریف مرگ هستند؟آیا تنها راه رسیدن به چنین تنهایی ای مرگ است؟آیا مرگ هم نوعی رویا و توهمه؟
اگر روزی آرزوی مرگ را داشته باشم ، زندگی برایم بی معنی و مرگ برایم معنا دار خواهد شد؟
اصلا دلیل بی معنی بودن مرگ ، معنا دار بودن زندگی است؟
بنظرم همینطور می باشد.
تا وقتی که زندگی برایمان معنا دارد ، زندگی میکنیم و تا وقتی که زندگی میکنیم نخواهیم مرد.پس درست است ، مرگ تا هنگامی که چشمان ما به روی زندگیمان باز است معنایی نخواهد داشت.اما در خواب و توهم چطور؟
در چنین حالی دیگر دیدگان ما به روی زندگی باز نیست و گوش هایمان نوای زندگی را نمی شنوند.یعنی ما در خواب ، می میریم؟برای همین هم هست که خواب هایمان معنی ای برایمان ندارند ؟چون مرگ را درک نکرده ایم.
یعنی رویاهای خیالی و خوش ، ترسناک و غم انگیز ما همگی بخشی از مردن هستند.
پس چرا مرگ ما هربار به شکل رویا و خوابی متفاوت ظاهر می شود؟این همه تفاوت در مردن طبیعی است؟آیا مرگ پایان زندگی است و یا بخشی از آن؟
اگر ما نصف روز را بخوابیم ، یعنی دیگر بیدار نخواهیم بود و هوشیار نیستیم ، حداقل تا وقتی که در حال خواب دیدن و توهم باشیم ، زندگی را حس نخواهیم کرد ، در نتیجه در آن نصف روز ما زندگی نمیکنیم ، بنظرم در واقع مرگ را تماشا میکنیم.دوازده ساعت می میریم و سپس دوباره از جای خود بر میخیزیم و با چرخه ی زندگی سر میکنیم.حالا چرا مرگ اینقدر سریع است؟
چرا گاهی پس از بیدار شدن مردنمان را یادمان نمی آید؟چرا برخی از خیالات ما در هنگام خواب پیامی آموزنده را به همراه خود دارند؟آیا امکانش است که لحظه ای مردن ، تاثیری طولانی و عمیق بر زندگی ما بگذارد؟
از زندگی خسته شده ام ،اکنون میخواهم که کمی به تماشای مرگ بنشینم.
اگر برای دیدن زندگی باید چشمانم باز باشند ، پس برای مشاهده ی مرگ باید چشمانم را ببندم.
اما گوش هایم همچنان صدای جریان رود زندگی را می شنوند ، بنابراین باید از هوشیاری خود بکاهم تا بتوانم کامل ، برای مدتی به آغوش مرگ بروم.

مردن میتواند گاهی دلهره آور ، گاهی شیرین و گاهی سر شار از غم و احساس افسردگی باشد.
اما یک چیز ثابت دارد و آن این است که همیشه میتواند تاثیر مستقیمی بر روی زندگی ما بگذارد.میتواند روز مارا خراب کند و یا بسازد.میتواند به ما انرژی بدهد و یا از ما انرژی بگیرد.
همه ی اینها فقط به خیال و رویایی که در خواب می بینیم بستگی دارد.
کم کم راه ورود امواج صوت به گوش هایم مسدود می شود ، حال میتوانم مرگ خود را برای مدتی هرچند کوتاه زندگی کنم.
در ژرفای مرگ آرامشی است که هیچگاه آن را در بیداری نمیتوانید تجربه کنید.
آرامشی که متاسفانه دائمی نیست ، نه حداقل تا وقتی که همچنان بعد از هر بار مردن دوباره زنده می شویم.
آرامشی که برای تحمل مجدد زندگی ، ضروری است و بدون آن ما دچار سکون در چرخه ی زندگی خواهیم شد و در اعماق زندگی و زنده بودن ، زندگی نکردن را تجربه خواهیم کرد و این تجربه اسمش مرگ نخواهد بود، چون آرامشی در آن وجود ندارد.پس همین است معنای آرامش . مردن حتی برای دقایقی ، به معنای نبود اضطراب میتواند باشد.
از این پس ، من معنای آرامش را مردن می دانم ، اما همچنان اکثر اوقات آن را نمیتوانم تجربه کنم ، زیرا خوشبختانه و یا متاسفانه ، همچنان زندگی برایم معنا دارد و تا وقتی که اینطور باشد ، درکی از مرگ حقیقی و آرامشی که همراه خود دارد نخواهم داشت. هرچند که اکنون شدیدا به آن آرامش احتیاج دارم.
در پایان، من آرامش زندگی را در( لحظه ای مردن) یافتم...
پایان
نویسنده:HuRo...