نیروانا
نیروانا
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

من‌ یا باکتری؟

احتیاج به یک چیزی دارم که بابت شور و علاقه بهش خون بالا بیارم و انجامش بدم، ولی خب هیچ چیز دل‌انگیزی این اطراف نیست. تقریبا هر رویایی که در سر داشتم رو انقدر انجام ندادم که منقضی شده.
هر روز چهار صبح دویدن و هیچ طلوعی رو از دست ندادن جز خواسته‌های من بود ولی الان فقط دوست دارم بخوابم. بی رویا شدن خیلی بده بچه‌ها. فقط  میخوام امروزم رو تمام کنم و هیچ چشم اندازی به فردا ندارم طوری که انگار فقط امروز وجود داره.
به هرجا که نگاه میکنم ظاهراً همه‌چیز دارد مثل عقربهٔ ساعت دقیق و منظم کار می‌کند و هرکس را که می‌بینی گویا چیزی برای ارائه کردن دارد، حداقل انگار که می‌داند دارد چه‌کار می‌کند ولی من مثل موج دریا که باد مسرش را مشخص میکند هستم. انگار هر کاری که میخوام شروع کنم از همان اول شکست خورده‌ است.
تمام این‌ها حس‌های انسانی است. انسانِ پوچ. برای اینکه حفره‌ای که درونش وجود دارد را پر کند باید هدف داشته باشد تا فکر کند مهم است و وجود داشتنش بی دلیل نیست. اما حقیقت این است که ما هیچ فرقی با آن باکتری تک سلولی یا آن زرافه نداریم. آمده‌ایم که بخوریم و بزرگ شویم که بعد بمیریم.
این همه جنگ، این همه دین‌های احمقانه همه برای برطرف کردن حس پوچی  انسان.دین این قابلیت را دارد که به همه‌چیز معنایی دروغین بدهد و از رو به رو کردن شما با واقعیت دنیا و پوچی در آن جلوگیری کند.

پ.ن: یه دوستی داشتم که همیشه موقع استرس و بدبختی میگفت حالا ما اشرف مخلوقاتیم یا اون تک سلولی که نمیدونی استرس چی هست اصلا؟
الان من اشرف مخلوقاتم که باید برم زیست بخونم و با خودم بگم "اگه احمق نبودی الان باید ساک دانشگاه رو جمع میکردی" یا اون خرس قهوه‌ای که داره تو کوه آلپ میچَره؟

پ.ن: یه وقفه‌ی یک هفته‌ای بین درس خوندنم پیش اومد. به دو دلیل: یک، اسباب‌کشی و نبود مکان و آرامش. دو، تنبلی و بی تمرکزی خودم. الان هم وضع خونه دسته کمی از غزه نداره و من اومدم خونه خالم درس بخونم. اون یه هفته خیلی عقبم انداخته و فکر کنم واسه ازمون پنجشنبه نرسم.حداقل خوبه تو این وضعیت دغدغه مدرسه رفتن ندارم.

از این وضعیت حالم بهم میخوره دیگه
از این وضعیت حالم بهم میخوره دیگه


استرسدرسپوچیخوابغزه
نیمی قربانی، نیمی شریک جرم، مثل همه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید