میگن هر کس تو این دنیا یه هدفی داره و وجود داشتنمون بی دلیل نیست(گل واژه میفرمایند). حالا فرض را بر این میگیرم که درست است.
پس دلیل وجود داشتن من چی؟ فقط حجمی از فضا را اشغال کردهام؟
البته که خیر. الان آمدهام که رسالتم را انجام بدم.
حتی اگر پنج نفر هم با خواندن این کمی به فکر فرو بروند رسالتم را به پایان رساندهام.
ماجرا این است که هیچ وقت و به هیچ وجه (دوستان تکرار میکنم هیچ وقت) پشت کنکور نمونید. اگر دهم و یازدهم هستید فرصت خیلی خوبی است، از همین الان خواندن را شروع کنید، دیر نیست. اصلا نگویید فعلا برای مدرسه میخوانم و بعد یک سال پشت کنکور میمانم(حرفهایی که خودم میزدم)
[بچهها کنکور اصلا پشت خوشگلی نداره برعکس جنیفر لوپز 🍄]
اگر بخواهم شدتِ فشار و استرسی که الان رومه رو توصیف کنم باید بگم که با شنیدن موزیک السا و آنا گریه کردم، از اینکه گوشیم شارژش کم شد گریه کردم، بخاطر اینکه نتم تموم شد گریه کردم، بخاطر اینکه تراشم افتاد و دیگه پیدا نشد هم گریه کردم.
شاید با خودتون بگید خب تو خیلی لوسی ما که اینطوری نیستیم. ولی نه من قبل این کنکور لعنتی آخرین باری که گریه کرده بودم رو یادم نمیاد. حتی واسه امتحان نهایی هم ذرهای استرس نداشتم. انقدر از خودم مطمئن بودم که تو فرجه امتحانها بیرون هم میرفتم.
حس میکنم باید رتبه شوم و به تمام دنیا بدهکارم، از معلم کلاس اول گرفته تا پدر و مادر و حتی برادر کوچکم که کلاس ششم ابتدایی است ولی هنوز سواد کامل ندارد.
لطفا شما گول نخورید و خودتون رو تو این منجلاب قرار ندید.
گاهی اوقات وزنی که نیاز داری از شرش خلاص بشی، روی بدن خودت نیست. منظورم اینکه نگاه کنید ببینید واقعا هدفتون از پشت کنکور موندن چیه؟ بخاطر خودتون یا بقیه؟ اگه هر ایدهی دیگهای واسه آیندتون دارید برید دنبالش خیلی موفق تر میشید تا اینکه بخاطر فشار خانواده یا هر کی، چند سال جسم و روحتون رو آزار بدید.
[نتونستم حق مطلب رو ادا کنم چون واقعا یه تجربه حسیه و در قالب کلمات نمیگنجه. نمیدونم استرس و ترسی که الان دارم رو چطوری بیان کنم🍄]
این روزها هر نفسی که فرو میره براش دوتا یا بیشتر کفر لازمه بس که بَدان.
از آدم بودن خستهم از زن بودن خستهترم و از من بودن بیشتر از هر دو خستهم.
قرار بود اسم این پست (خستهام،همین!) باشه ولی واقعا بیشتر از خسته بودن احساس ترس دارم.