دستش تا آرنج در خرتناق سطل فرو برده و آنچنان برای یافتنِ مجهول تقلا میکند که گویی با هر تکان اضافی مچاش قرار است واریزی به جیبش داشته باشد یا شاید هم گمان میکند جهان سراپا ایستاده تا در میان چشم همگان؛گنجی پیدا کند.مردک سادهلوح.
لحظه شماری میکنم به محض بالا آوردن سرش متلکی آبدار بارش کنم تا جرئت اینطرف ها پیدا شدن را نکند؛ وجهه پیاده روئی به این زیبایی با همچین ولگرد هایی به گند کشیده میشود.
چپ و راست را نگاه میکنی پر از ادم های احمق.باز هم پیرمرد و نشستن همیشگی زیر درخت انجیر.یکی هم نیست بگوید آن نکونام،نیوتن بود که با زیر درخت نشستن اختراعی شگرف کرد.انگار انجیر اجیرش کرده! آخر نشستن توئه پیرمرد و کل روز تماشای این منظره تکراری چه توفیری به حالت دارد! البته اگر من هم مثل او دغدغه مالی نداشتم؛هر حماقتی را قاب میکردم و به آن فخر میورزیدم.
عجب عدالتی دارد این دنیا! آن وقت منِ بیچاره باید تمام روزم را با چاپلوسی بگذرانم.به خیال خودِ آقازاده اش؛ همه چیز قابل حل و چشمپوشیست.در این خیال پوشالی باید هم همه چیز بینقص باشد؛راست میگویی دل وجگر داشته باش و یک روز با کفش من راه برو.
معلوم نیست این جهان از کجا خط میگیرد که چنین تضادی را کشان کشان به دوش میکشد؛ انسانی را که طغیان بی نظمی درونش برافراشته شده مجبور به زندگی در طبیعتی چنین نظاممند میکند.
پینوشت:
در این متن، به چند جهانبینی مختلف از دید یک شخصِ سطحینگر،قضاوتکننده، ظاهربین و همیشه طلبکار پرداخته شده.
اول شخص ابتدا درحال تماشای مردیست که به دنبال چیزی در سطل میگردد،مقصود اشخاصی هستند که تلاششان برای ترقی، محدود به چارچوب و محدوده ایست که ذهنشان برایشان تعریف کرده.سطل نماد زندگیِ پرچارچوب و کوچک.
توجه به افکاری که در مشاهدهگر به وجود آمده نشان دهنده شخصیتی مادیگرا است که صرفا برای مادیات حاضر به تقلا میشود، آنچنان که هر تلاش بدون دریافت مادی را حماقت معنا میکند.علاوه بر این در جمله (( یا شاید هم گمان میکند جهان سراپا ایستاده تا در میان چشم همگان؛گنجی پیدا کند.)) به نظر میرسد او امیدی ندارد و معتقد است جهان منجمد شده و هیچ جوره نمیتواند تغییری ایجاد کند.
در پاراگراف دوم، واکنش مشاهدهگر به این مردی که از نگاهش کار بیهوده میکند، این است که با توهین اورا از این اطراف دور کند(انگار که با انتفای مقدم، انجام هر واکنشی به اتفاقات غلط، صحیح تلقی میشود.)(بیان این است که بگوییم چون فلانکس دربرابر من فلان کار اشتباه را کرد، من هر اشتباهی را میتوانم مرتکب شوم.با تعمیم این مسئله متوجه شکاف های بزرگی در جامعه میتوان شد و شاید نتیجه و حکم این باشد که از ماست که برماست). علاوه براین،نکته ای که در فکر او نهفته است این است که راهبرد او برای ختم قائله ترساندن شخص مقابل است ، او میخواهد با گفتن متلک، چنان ترسی در او ایجاد کند که او (( جرعت )) برگشتن پیدا نکند.( به قول روانشناسان، احتمالا این رفتار ریشه در کودکی اش دارد :))
در جمله ی ((وجهه پیاده روئی به این زیبایی با همچین ولگرد هایی به گند کشیده میشود )) مشاهدهگر تنها مخرب پیاده رو را مرد ولگرد تلقی میکند.به جای آنکه به دنبال راهبردی برای حل یا کمک به او یا ریشهیابی مشکل باشد میخواهد اورا از صفحه هستی محو کند.
پاراگراف سوم،پیرمرد نماد انسانهاییست که زندگی را در تماشا یافته اند. در جمله ی ( اگر من هم جای او بودم..) اسارت گوینده را به مادیات نمایش میدهد و به این اشاره میکند که پول، معنابخش ترین عنصر زندگیست و حماقت هارا به فخرفروشی ها تبدیل میکند.(این روزها با وجود فضای مجازی هر حماقتی قاب میشود و به آن فخر ورزیده میشود، اگر فلان شخص فلان جایگاه را دارد احتمالا میتواند درباره هرچیزی نظر دهد و صد البته درست میگوید! )
شخص در پاراگراف چهارم ناراضی از عدالت جهان است ، درحالیکه با توجه به افکار قبلی اش، میخواهد با بخور و بخواب جهان برایش تعظیم کند! علاوه بر این حاضر است برای نگه داشتن شغلش، چاپلوسی بالادستی را بکند و دم نزند.
نظراتتون کاتالیزگری برای به کلمه کشاندن افکارم است، پیشاپیش ممنونم.