دلنوشته های یک سایه
دلنوشته های یک سایه
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

باید غرق شد و طعم عشق رو تجربه کرد.

بعد از مدت ها بالاخره رسیدم به خیابون مروارید، بالاتر از میدون صدف ...

مات و مبهوت یه تابلو شده بودم ...

اسنپ هی میخواست حواسمو پرت کنه و هی برام سرویس جدید اضافه میکرد، با قیمت های کم و زیاد و مسیرهای طولانی و نزدیک ...

من غرق شده بودم و کسی خبر نداشت ...

من غرق شده بودم و داشتم توی خاطراتم خفه میشدم ولی کسی دست یاری به سمتم دراز نکرد ...

چقدر غریبه اونی که غرق میشه !!! غرررررق رویای مروارید...

حتی خود مروارید هم نیستش تا دستتو بگیره و از این مهلکه نجاتت بده !!
خدایا کمک ...

مینویسم تا جان در بدن دارم ...
مینویسم تا جان در بدن دارم ...


عشقمرواریدرمانکتابایران
من یک سایه که بدنبال نور میگردم، نوری که اثری از سایه باقی نمیگذارد را میپرستم، ! اهل همینجا هستم ولی مرا به عنوان اینجایی نپذیرفتند، این است تمام آنچه باید بدانید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید