با این که هیچی نشدم و از به جای گذاشتن فیلم و عکس از خودم به شدّت متنفرم. الان دست کم هزار تا عکس و چند ده ساعت فیلم از خودم دارم. با این که هنوز به نصف عمر کسی مثل مارک توآین هم نرسیم. اونوقت مردهای بزرگی هستند که در حد یه دقیقه ازشون فیلم به جا نمونده. اونم فیلمی سیاه و سفید و بی کیفیت مثل این که از آخرین روزهای عمرشون گرفته شده. از یکی از بهترین طنزپردازهای جهان و پدر ادبیات آمریکا همین فیلم به جا مونده:
یا این فیلمی که از آخرین روزهای نیچه(مردی با اون فهم و کمالات و با اون حجم قابل توجه از سبیل) گرفته شده:
به امید این که اون آدمای دوزاری که دم و دقیقه از خودشون و اندام عملیشون فیلم و عکس میگیرند و توی فضای مجازی منتشر میکنند، به خودشون بیان!(راستی چه جوری میشه آدم به خودش بیاد؟ آدم مگه از خودش کجا رفته که باید به خودش بیاد؟!)
بگذاریم و بگذریم و برویم سراغ بحث اصلی:
علت نوشتن این متن؟
والّا به بنده ربطی نداره که چه کسی چه اسمی برای پروفایلش می ذاره. امّا می خوام یه مطلب کوتاه در مورد این قضیه بنویسم که شاید بتونه به برخی در انتخاب نامی بهتر کمک کنه. همین.
اسم خودمون رو بذاریم یا یه اسم مستعار؟
اسم خودتون رو هم قایم نکنید تا خواننده متوجه بشه که شما یه شخص حقیقی و واقعی هستید نه یه شخص تقلّبی. ولی به نظرم بهتره یه اسم مستعار برای پروفایلتون بذارید.
چرا اسم مستعار بذاریم؟
از روی یه اسم واقعی نمی شه حتی ذره ای به اندیشه های یه نفر پی برد ولی از روی یه اسم مستعار خوب، جذاب که از روی فکر انتخاب شده، تا حدودی این کار برای خواننده ساده می شه. یه اسم پروفایل خوب به بیشتر خونده شدن پست های ما و بیشتر دیده شدنشون کمک می کنه. یه اسم مستعار جذاب خواننده رو کنجکاو می کنه که پست ما رو باز کنه و حرفهای ما و بشنوه.
چه جوری یه اسم مستعار خوب و جذّاب انتخاب کنیم؟
برای انتخاب یه اسم خوب نباید خیلی خودتون رو به در و دیوار بکوبید. کافیه کمی به کلماتی که در طول یه شبانه روز از طرق مختلف به گوش یا چشمتون می خوره، توجه کنید. همین. اگر لای این کلمات و عبارتها، یه عالمه اسم قشنگ برای انتخاب وجود داره. اگر در طول یه شبانه روز نتونستی به اسمی که می خوای برسی، یه شبانه روز دیگه تلاش کن. پیداش می کنی.
می شه یه مثال بزنی؟
"سمیوئل لنگهورن کلمنز" رو می شناسی؟ چه جوری نمی شناسی؟ همون کسی که رمانهای "ماجراهای هاکلبری فین" و "ماجراهای تام سایر" رو نوشته و صد البته خیلی چیزهای خوب دیگه که مطمئنم حتی اسمش رو هم نشنیدید! همون مارک توآین خودمون! می دونی این کلمنز چه جوری شد مارک توآین؟ توی ویکی پدیای فارسی نوشته؟«کلمنز نام مارک تواین را از ناخدای یک کشتی که با این نام در مجلات مینوشت به عنوان ادای دِین گرفت و در تمام کارهای طنزش از این اسم استفاده کرد.»ولی به نظرم این قضیه چرته. مارک توآین آدمی نبود که به بهانهی ادای دین، با نام مستعار کسی، طنز بنویسه!
آخرش نگفتی مارک توآین چه جوری این اسم رو واسه پروفایلش(!) انتخاب کرد؟
حکایت واقعیش که توی ویکی پدیای انگلیسی هم بهش اشاره شده اینه: سمیوئل شبها توی ایوون خونهش که کنار رود میسیسیپی بود، مینشست و به جریان آب رودخونه در خلوت شب، گوش میداد و در حالی که به پیپ قشنگش پُک میزد، عشق میکرد. یه شب یه کشتی پروانه دار مسافربری رو دید که داره از روخونه رد میشه و برای این که پروانههای کشتی به کف رودخونه گیر نکنه، یه قایق کوچولو با یه فانوس موچولو(واحد اندازه برای چیزهای خیلی کوچیکتر از کوچولو!)، جلوتر از کشتی حرکت میکرد. توی اون قایق یه بنده خدایی با یه چوب پنج متری وایساده بود و هر از چند گاهی، چوب رو به نیّت آستین آدمای عوضی، میکرد تو آستین رودخونهی تا ببینه طول آستین رودخونه یا همون عمقش چقدره؟ وقتی عمق آب کافی بود، با صدای بلند به ناخدای کشتی خبر میداد که:«مارک توآین Mark Twain (یعنی سه متر و هفت) به این معنی که عمق آب، برای عبور کشتی، کافیه(Safe Water) سمیوئل کلمنز از اون به بعد، اسم"سه متر و هفت" یا "مارک توآین" رو به عنوان نام نویسندگیش انتخاب کرد و معروف شد به آقای "سه متر و هفت". به همین سادگی به همین خوشمزگی! (در ویکی پدیای انگلیسی، مراجعه کنید به عنوان(Pen names) و جملههای زیرش رو بخونید.)
اسم پروفایل خودتو چه جوری انتخاب کردی؟
خیلی راحت. چشمم به تابلوی دست انداز افتاد و دیدم توی ایجاد دستانداز جلوی آدمایی که خیلی تند دارن میرن و هر آن امکان داره به خودشون و دیگران آسیب بزنند، مهارت دارم. البته خیلی از مواقع اون آدمه خودم بودم! این دستانداز رو هر جایی که فکر کنم به جاست، ایجاد میکنم. به شیوههای مختلف. یه مثل براتون میزنم. چند وقت پیش یکی از همکارام، یکی رو گوسفند فرض کرده بوده و داشت اُسکولش میکرد تا سرش کلاه بذاره. پریدم وسط حرفش و خیلی بیربط ازش پرسیدم:«آقای فلانی! گوشت گوسفند کیلویی چنده؟» همکارم ربطش رو گرفت و فهمید چی میخوام بگم. سریع بساطش رو جمع کرد! البته اون بنده خدایی که داشت اسکول میشد، چون به کنه قضیه پی نبرده بود، کمی رنجید که چرا مثل نخود نشسته پریدم توی آش!
این رو بگم و برم:
برخی از دوستان عزیزم، پس از خواندن پُست قبلی، گمان بردند که دستانداز میخواد از اینجا یا حتی از ایران بره. خیالتون تخت تخت. انشاءالله نه از ویرگول میرم، نه از ایران. همونطور که خدمتتون عرض کردم:«به خاطر شروع یه دنیای جدید، شاید بین من و اینجا، کمی فاصله بیفته.» همین فاصله رو هم تا اونجایی که بتونم سعی میکنم تا اتفاق نیفته. این رو هم بهتون بگم که شروع این دنیای جدید به عمیقتر شدن ارتباطم با طبیعت مربوط میشه و سر و کلّه زدنم با حیواناتی دوست داشتنی مثل شتر، گوسفند، بز و...! از صبح تا یک ساعت پیش به جای استراحت، در همین دنیای جدید به سر میبردم. همین که برگشتم اومدم سراغ اینجا تا برای جلوگیری از همون فاصلهای که گفتم، این پست رو منتشر کنم و برم سراغ جواب دادن به نظرها. التماس دعا. یا حق.
دو مطلب قبلیم(البته با اجازهی دوستان!):
حسن ختام: به یک قلب جادار و مطمئن، نیازمندم!
تمام زندهها در قلبم جای دارند. مهمانسرای جاداری است. حتی تخت و غذای گرمی برای جنایتکاران و دیوانگان دارد. (کریستین بوبن)
عنوان مطلب بعدی به شرط حیات ، سلامتی و داشتن جان در بدن:
حامله شو!