Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۹ دقیقه·۷ سال پیش

القاب مرسوم در محلّه ی ما در یک قاب!

از موقعی که یادم می آید در محلّه ما کمتر کسی بود که لقب نداشته باشد.مخصوصاً کسانی که بیشتر در بین مردم آفتابی می شدند حتماً از یک لقب خاصی برخوردار بودند.در اینجا چند تا از لقب هایی که در ذهنم مانده است را برای شما می آورم و در مورد آنهایی که علّت لقب گذاری شان قابل نوشتن باشد می نویسم و در مورد آنهایی که نمی شود چیزی بنویسی،لطفاً به لطف قوّه تخیّلتان حدیث مفصل را بخوانید از آن مُجمَل.

بُز:شاید باور نکنید ولی این بنده خدا یک نجّار زحمت کش و لاغر اندام است که به علّت ریش خاصی که دارد اهالی محلّه او را بُز خطاب می کنند برای همین من هنوزم که هنوزه اسم او را نمی دانم.زمان کودکی ام یک ژیان داشت.برای همین یکی از اهالی لوده محلّه مان با عوامل برنامه دیدنیها که مجری اش آقای جلال مقامی بود تماس می گیرد و می گوید:«ما در محلّه مان یک بُز داریم که قادر است با ژیان رانندگی کند و بعد هم آدرس خانه او را می دهد!».عوامل برنامه هم برای اینکه سوژه از دستشان نپرد،سراسیمه آمده بودند دم در خانه این بنده خدا و زنگش را زده بودند و گفته بودند که:«به ما گفتند اینجا یک بُز وجود دارد که رانندگی می کند،آمده ایم برای فیلمبرداری!»و آن بنده خدا هم آمده بود و هر چه از دهانش در آمده بود نثار آنها و کسانی که موجب این سوء تفاهم شده بودند،کرده بود.

فرهاد هپلی!:فرهاد همیشه در کف کوچه در حال بازی بود.از بس بازی می کرد و به خانه نمی رفت که دست و صورت و لباس هایش به سیاهی می زد.برای همین او را فرهاد هپلی صدا می زدند.او پس از چند سال از محلّه ما رفت.احتمال می دهم او اکنون از آن آدمهای شیک و اتو کشیده باشد که جواب سلام مردم را به زور می دهد.

آرش پنج تومنی!:این بنده خدا زمان کودکی،بچه محلّه مان بود و علت این که این لقب را به او داده اند این بود که او در ازای پنج تومان خدمات خاصی(!)را به سایر بچه های محلّه می داد.

اکبر سبیل!:از موقعی که یادم می آید بنده خدا راننده تاکسی بوده و هست.او یک سبیل قطور با پهنای باند(!)بسیار بالا دارد.مردی مهربان است که بخش اعظمی از مهربانی اش را پُشت سبیل های زمختش قایم کرده است.

ابرام غزل خون!:ابراهیم مکانیک بوده و هنوز هم است.یک بار که داشته ماشین یکی از اهالی محلّه را آچارکشی می کرده،بر اثر سعی و تلاش فراوان و فشارهایی که به خودش می آورد دسته گلی به آب می دهد که از آن پس او را ابرام غزل خون نام می خوانند.

غلام گوشکوب!:او هم راننده تاکسی است ولی نمی توانم در مورد لقبش توضیح خاصی بدهم.چون به سانسور کل پُست منجر خواهد شد.

یدُل ترمال!:او نقّاش خودرو بود ولی چون نمی توانست یک خودرو را درست رنگ بزند به این لقب مزیّن شده بود.او پس از چند سال محلّه ما را ترک کرد و به محلّه دیگری رفت تا شاید از این لقب و کسادی کارش نجات پیدا کند.

حاجی بین الملل!:این بنده خدا اسم اصلی اش حاجی بمانعلی بود و دو سالی است خدابیامرز شده است. یک راننده وانت با غیرت که چون یک دستش را به علت برق گرفتگی در دوران جوانی از دست داده بود،با یک دست رزق روزی زن و نه فرزندش را فراهم می کرد.متاسفانه یادم رفته است که چرا به او این لقب را داده بودند.ولی یادم می آید که برخی ناجوانمرد لوده به اون «بمون یک دست!» هم می گفتند.

اُجُل!:او مردی بود که به نظافت و تمیزی اهمیت نمی داد و از هیچ نظم و انضباطی برخودار نبود.برای همین به او اُجُل می گفتند و می گویند.این را دایی خدا بیامرزم به من گفت.ولی من هنوز هم نمی دانم معنی این کلمه اُجُل چیست و چرا حالا باید او را اُجُل بنامند؟!

موسی پیغمبر!:بله عجیب است ولی واقعی است.این بنده اسمش موسی بود ولی نام خانوادگی اش هرگز پیغمبر نبود.چون همه فنّ حریف بود و از نجّاری گرفته تا بنّایی،انداختن شیشه و آهنگری و...برای مردم انجام می داد و کار همه مردم درمانده و مستاصل را راه می انداخت به او لقب پیغمبر را داده بودند.یک خاطره جالب به نقل از دایی خدابیامرزم به شما بگویم؟می گویم.یک روز این موسی پیغمبر با اُجُل که در پاراگراف قبلی شرحش برای شما آمده مشاجره می کنند.در گیر و دار مشاجره و دعوا،زد و خوردی اتفاق می افتد که منتهی به شکستن یکی از دندانهای پیغمبر می شود.یکی از مردم خوش قریحه حاضر در صحنه هم این شعر را می سراید:«اُجُل آن مردَکِ اردَنگ و پست/زد و دندان پیغمبر را شکست»این شعر مثل طاعون و وبا بلافاصله در تمام محلّه منتشر می شود.برخی که از اصل شان نزول این شعر خبر نداشتند ظن و گمان بردند که این شعر مربوط به حادثه ای است که در زمان پیغمبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) رخ داده است.لذا روحانی محلّه شبی،بعد از نمازمغرب و عشاء،بالای منبر می رود و اصل ماجرا را تعریف می کند و به مردم محلّه تذکر می دهد که این نامگذاری ها صحیح نیست و تا این شعر را در کتابها درج نکردند و مداح ها در اشعار مداحی شان نگنجاندند،شرم کنید و بیش از این دست به انتشار این شعر نزنید.

مجید زیگیل!:چون دست ها و صورت او در ایّام کودکی و نوجوانی،پر از زگیل بود،به او این لقب را دادند ولی الان او با یک من ریش و سبیل هنوز هم به همین نام معروف است.

ممی دوقُل!:اسمش محمد بود و برای اینکه می توانست طبل و دوقل بنوازد،به او ممی دوقُل می گفتند.این بنده خدا هم برای اینکه آبروی هنری اش بیشتر از این نرود،محلّه ما را ترک کرد و اکنون در جایی دیگر مشغول دوقُل نوازی است.

بهرام بیزیلی!:او داداش ممی دوقل بود و چون خیلی سوسول و تیتیش مامانی بود به بیزیلی مشهورش کرده بودند.من هنوز هم نمی دانم معنی بیزیلی چیست؟ولی او هم به همراه برادرش برای حفط آبرو،محلّه ما را ترک کرد.

اصغر مومیایی!:شایعه شده است که او را در ایّام جوانی بر روی یک موتور گازی دیده اند.در حالی که یک مومیایی را ترک موتورش بسته بوده و داشته می برده تا آن را بفروشد.هر چند برخی می گویند ما با همین چشمان خودمان دیده ایم ولی دایی خدابیامرزم می گفت این حرفها شایعه است و هرگز اثبات نشده است.

ممد نفتی!:این بنده خدا نامش محمّد است و زمانی که مردم بایستی ساعت ها در سرما،در صف نفت می ایستادند با بهای اندکی و با یک چرخک و چند پیت نفت به جای آنها در صف می ایستاد و مشقّت های صف نفت و نقل و انتقال نفت را به جانش می خرید.متاسفانه با اینکه چندین سال است که همه خانه های محلّه گاز کشی شده اند،همچنان او را در سن هشتاد سالگی،ممد نفتی خطاب می کنند.

رضاجوجو!:او هم سنّ و سالم است ولی تا آنجا که یادم می آید حتی یک جوجو (جوجه) هم نداشته است. به به خاطر ظاهر ضعیف و نحیفش از همان ایّام کودکی او را به این نام خطاب می کردند و الان هم که زن و بچه دارد برخی از بچه محلّه های قدیم او را رضاجوجو خطاب می کنند.

قاسم شپش!:این بنده خدا الان یک انسان شریف و تر و تمیز است که به همراه زن و فرزندانش زندگی سالم و آرامی دارد.او کودکی اش را در خانواده ای شلوغ و فقیر زندگی می کرد و رسیدگی کافی نداشت.روزی چند تا از همکلاسی هایش در موهای او شپش می بینند و به او این لقب را می دهند.لقبی که متاسفانه هنوز هم برخی با آن خطابش می کنند.

مجتبی پلنگ!:این بنده خدا در یکی از دعواهای کودکی اش صورت یکی از بچه محلّه های را چنگ می زند و لقب پلنگ را اخذ می کند.

عباس کلّه تخم مرغی!:به خاطر شکل و شمایل سرش او را به این نام خطاب می کنند.از کودکی تا الان که چتد تایی موی سفید هم دارد.او الان یکی از مهندسین مشهور و کاردرست ساختمان در کرج است ولی متاسفانه توسط برخی از اهالی محلّه هنوز هم به این نام معروف است.او هنوز در محلّه ما ساکن است و زندگی اش را می کند و هیچ هراسی ندارد که او را چه خطاب می کنند.

مصوم دماغو!:این بنده خدا اسمش معصومه است.اکنون زنی است متین،عفیف و شریف با سه بچه قد و نیم قد.او به حساسیت چهار فصل مبتلا است.متاسفانه از همان کودکی چون همیشه آبریزش بینی داشت، بنده خدا را به این نام ملقّب کردند.

حاج آقا بوس بوسیان!:این بنده خدا یک اخلاقی دارد که هر بار کسی را می بیند باید بعد از دست دادن، روی ماه او را ببوسد.او یک روحانی است و خیلی هم به خاطر اخلاق خوبش،بین مردم محبوب است.چون به بوسیدن مردم علاقه زیادی دارد او را حاج آقا بوس بوسیان نامیده اند.از لقبش که بگذریم،همیشه برای من این سوال مطرح است که او چه جوری فصل زمستان را از بیماری آنفلوآنزا جان سالم به در می برد؟

حسن سیاه و فاطی سیاه!:این دو هیچ نسبتی با هم نداشتند و فقط به خاطر رنگ پوستشان به آنها لقب سیاه داده بودند.از فاطمه خانم(فاطی سیاه)هیچ خبری ندارم.ولی از حسن سیاه با خبر هستم.متاسفانه او اکنون یکی از خلاف ها و ساقی های چیره دست محلّه است.یادم می آید او را هر وقت حسن سیاه خطاب می کردند جواب زشتی می داد که از درج آن جواب معذورم.ولی کلمه آخر جوابش،«بیا»بود!

سید پشم الدین اردکانی!:این بنده خدا آدم بدی نیست.یک آدم خیلی معمولی است با ریش های بلند. کتابخوان هم است.چون حرفهای روشنفکرانه و فیلسوفانه زیاد می زند او را به این نام خطاب می کنند. برگرفته از نام های بزرگی مانند«سید جمال الدین اسدآبادی».

مای بی بی!:فکر کنید این نام را گذاشته اند روی یک آدم قوی هیکل 120 کیلویی.می گویند خیلی چاپلوس است و به هر کس می رسد مجیزش را می گوید.متاسفانه کسانی که او را به نام «مای بی بی» ملقب کرده اند توجیه شان این است که او کشسانی اش زیاد و جذبش بالاست!

رضادیوونه!:این بنده خدا اصلاً دیوانه نیست.کمی رفتارش با بقیه جور در نمی آید.از بقیه صادق تر و بی ریاتر است برای همین او را دیوانه(دیوونه)خطاب می کنند.بقیه که اهل هزار جور دوز و کلک هستند عاقل هستند و او دیوانه است!

عبّاس کلاغ!:عبّاس الان یک کبابی دارد و خیلی هم مرد خوب و منصفی است.او را به خاطر شکل خاص بینی اش به این نام ملقّب کرده اند.البته زمان کودکی که او را علنی تر و معمولاً در حضور خودش به این نام خطابش می کردند،جواب زشت و دندان شکنی می داد که از درج کامل آن جواب معذورم ولی کلمه آخر جوابش،«ساوچبلاغ» بود!

علی آفتابه!:او اکنون یک مکانیک حرفه ای است.چون زمان قدیم قطعی آب زیاد بود.یک بار که آب قطع شده بوده است او را در حیاط خانه شان می بینند که دارد به همراه یک آفتابه به توالت می رود.برای همین از آن روز شوم تا به امروز او را علی آفتابه می خوانند.خوب یادم است که یکی از بچه محلّه ها که به خاطر خطاب کردن او به این نام از او کتک خورده بود با یک اسپری رنگ تمام دیوارهای کوچه و محلّه را پر کرده بود از نام«علی آفتابه»و بعد ماجرا با یک جنجال بزرگتر ادامه پیدا کرد که جای آوردنش در اینجا نیست.

ممد قوزی!:این بنده خدا هم نامش محمد بود و الان چند سالی هست که مرحوم شده است.شغلش باغبانی بود.اینقدر زحمت کشیده بود که کمرش زیر بار زحمت خم شده بود.آنوقت به او می گفتند ممد قوزی.او همیشه مرا یاد این حکایت سعدی می انداخت:«حکایت چنان شنودم که پیری صد ساله، گوژپشت، سخت دو تا گشته و بر عکازه ای (عصا) تکیه کرده همی رفت. جوانی بتماخره (به قصد مسخره کردن) وی را گفت: «ای شیخ این کمانک (کمر خمیده ی او را می گفت) به چند خریداری؟ تا من نیز یکی بخرم.» پیر گفت: «اگر صبر کنی و عمریابی خود رایگان یکی به تو بخشند، هر چند بپرهیزی».



و چند نکته:

  • این لقب هایی که برای شما نوشتم فقط چند تا از کل لقب هایی بود که در بین مردم محلّه مرسوم هستند.
  • مردم محلّه ما همچنان در حال تولید این لقب ها هستند.لقب هایی گاهاً زشت و کمر شکن که اگر بر روی شما بگذارند تا عمر دارید نمی توانید در زیر سایه سنگین آن لقب،قد راست کنید.
  • مگر ما مسلمان نیستیم.مگر خداوند متعال در قرآن کریم نفرموده است:«وَلَا تَنَابَزُواْ بِالْأَلْقَابِ:سوره حجرات؛قسمتی از آیه11»:«و به لقب‌های زشت یکدیگر را مخوانید»
  • شاید برخی از لقب ها زشت هم نباشند ولی کمتر کسی است که از خواندنش به اسمی به غیر از اسم خودش راضی باشد.برای همین نفس عمل لقب دادن به کسی صحیح نیست.
  • خدا می داند که گاهی یک لقب چه تاثیرهای مخربی می تواند در زندگی یک فرد داشته باشد.من فکر می کنم یکی از علّت هایی که الان حسن دهقان(همانی که او را به حسن سیاه ملقّب کردند)خلافکار شده است صدماتی است که از بابت همین لقب بر پیکره روح او در کودکی وارد شده است.
  • لقب از اسمائى است که در زمان جاهلیت مرسوم بوده و اگر کسى را به لقب او می‌خواندند،خوش آیند او نمى گردید و بدش مى آمد لذا آیه«وَلَا تَنَابَزُواْ بِالْأَلْقَابِ» نازل گردید.
  • یکی از علّت های تنهایی،گوشه گیری و فاصله گرفتنم از مردم محلّه،همین رفتارهای آنها است.
  • دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد!




دل نوشتهطنزنقد
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید