تنها بودم.حسابی گشنم شده بود.حال و حوصله پختن غذا نداشتم.یه سر رفتم مغازه ی خوارباری سر کوچه مون از توی یخچالش یه سالاد الویه ی مرغ برداشتم و یه دونه هم نون باگت خریدم با مقداری خیارشور. پولشو دادم و اومدم خونه.وقتی با اشتها و مثه یه شیر گرسنه که پس از چن روز گشنگی یه خرگوش تپل رو شکار کرده و می خواد پوستشو بکنه،کاغذ مقوایی دور الویه رو کندم دیدم بستش یه کم باد کرده.ای بخشکه این شانس.کاغذشو برداشتم ببینم تاریخ داره یا نه؟دیدم داره.در پایین کاغذش در زیر عبارت «پیام تغذیه ای»اینجوری نوشته بود:
یکی از نشانه های اصلی فساد مواد غذایی بادکردگی بسته بندی آن است.
بسته بندی غذاهای حساس و فاسد شدنی باید غیرقابل نفوذ باشد تا در صورت فاسد شدن،با بادکردگی به مصرف کننده هشدار دهد.
بسته بندی های...کاملاً غیرقابل نفوذ بوده و در صورت نگهداری محصول در شرایط دمایی نامناسب بلافاصله متورم می گردد.
گشنگی یادم رفت یاد پدر بزرگم افتادم که اواخر عمرش خونه نشین شد.چیزی نگذشت که پاهاش و کم کم تموم بدنش مثه بادکنک باد کردند.چند ماه بعدشم مرد.دکترا می گفتن بادکردگی پدربرگم برای بی تحرکیه و به این خاطره که کلیه هاش آب بدنش رو دفع نمی کنن و از اینجور مزخرفات.حالا رفتم توی این فکر و خیال که پدر بزرگم برای چی باد کرده بود؟یعنی پدر بزرگم فاسد شده بود؟تاریخ مصرفش منقضی شده بود؟شرایط نگهداریش خوب نبود؟هر سه تاش؟
یکی دو ماه قبل داشتم به همسرم می گفتم آدما باید مثه میوه برسن و خودشون بیفتند.خیلی بده که وقتی نرسیدن چیده بشن.منظورم همون مرگ به موقع بود و مرگ در هنگامی بود که خود فرد قبول کرده باشد که وقت مردنش رسیده و دیگه باید بره.بعدم بهش گفتم بابابزرگ منم رسیده بود.همسرم با کنایه گفت:«اون خدا بیامرز زیاد رس هم شده بود!»