وقتی خودمان در کشور خودمان، ایران، با هزار جور مشکل دست و پنجه نرم میکنیم، خدای عزیز به داد مهاجرین افغانی برسد که دارند در این کشور و در غربت محض زندگی میکنند. زبانمان به ظاهر مشترک است ولی کدام ایرانی است که ادعا کند دقایقی را با جان و دل پای حرفهای یک مهاجر افغان نشسته، حرفهای او را شنیده و با او همدردی کرده است؟ بیایید اگر همدردی نمیکنیم، لااقل نقش دیوهای مست را در زندگی پر فراز و نشیب آنها بازی نکنیم.
در این روزهای سخت، کمترین چیزی که هر شهروند ایرانی میتواند به یک مهاجر افغان هدیه بدهد، احترام است. همین "احترام" میتواند از وزن و حجم رنجی که هر کدام از این عزیزان دارند در کشور ما متحمل میشوند، بکاهد. بیایید با این عزیزان همزبان، مهربانتر باشیم.
جنگ و خونریزی گویا نمیخواهد دست از سر مردم نجیب افغانستان بردارد. هنوز داغ حمله به دانشگاه کابل و داستان"جان پدر کجاستی" بر دل مردم افغانستان سرد نشده بود که پرتاب ۲۳ موشک به کابل، دوباره زخم آنها را تازه کرد. بیهوده نیست که "سید جمال مبارز" در آهنگی رپ، اینگونه از فقدان امنیت و خیلی از چیزهای دیگر، گلایه میکند و بر دولت میتازد. آن هم وقتی که برای مسابقه روی سن آمده است. همین اجرا و چند اجرای دیگر، باعث شد که او که پیش از این به شغل پیراشگری اشتغال داشت، به کسوت خوانندگی درآید و به ستارهای دوست داشتنی تبدیل شود.
دردها و رنجها باعث نمیشوند که مردم افغانستان به شادی فکر نکنند. سید جمال مبارز هم فقط رپ نمیخواند. او ترانههای شاد و عاشقانه نیز در چنته دارد:
به واسطهی شغل پدرم، سالهای زیادی را با مهاجرین افغان، همکار، همکلام و همسفره بودهام. هنوز خندههایی که بر صورت رنجور و پر چین و چروک انور، نبی و محمد، نقش میبست را به خاطر دارم. هنوز مهماننوازیشان را به یاد دارم. هنوز طعم خوشمزهی یتیمچهای که همسر مهربان "انور" درست کرده بود، زیر زبانم است. چه چایهایی که در کنار هم ننوشیدیم و چه گپهایی شیرینی که با هم نزدیم. به خدا دلم برای همهشان تنگ شده است. این که علقه و علاقهی خاصی به آهنگهایی از خوانندگان کشور شما دارم، ریشه در همان ایّام شیرین دارد. هنوز برای زنده کردن یاد شما به آهنگهای احمدظاهر فقید گوش میدهم.
هنوز از مشاهدهی آن فیلم، داخلِ پُست دوست خوبم راشد عبیدی و خواندن تکتک کلمات آن، جگرم خون است. هنوز وقتی به یاد آن سرباز هموطنی میافتم که آنطور با شما رفتار میکند، خجل میشوم و شرمگین.
دوست ندارم غم شما را ببینم. غم شما، غم همان هموطن خودم است. دوست دارم همیشه شما را شاد ببینم و شریک شادیهایتان باشم. شما هم حق دارید که در کنار این حجم از غم و اندوه، شاد باشید و شادی کنید.
کمتر ملّتی در تاریخ، تابآوری و صبر و تحمّل شما را داشته است. شما ملّتی هستید که هیچ غم بزرگی، نتوانسته است شادیهایتان را به زانو در بیآورد و این بسیار ستودنی است. شما حال بدتان را به حال خوب تبدیل میکنید و آن را بین خود و ما، تقسیم میکنید. کمتر مردمانی میشناسم که به این هنر آراسته باشند.
چه خوانندگان محجوب و خوب و بیادعایی دارید. خوانندگانی که حتی در کهنسالی نیز دست از خوانندگی و نوازندگی برنمیدارند تا مرهمی باشند بر دردها و آلام مردمتان.
موی سپید را فلکم رایگان نداد:
ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم:
ای کاش میشد حرف "فهیم فنا" را گوش کرد و شعلهی تفرقه را یکبار برای همیشه، خاموش کرد:
بنده و تمام هموطنهای خوبم از بابت تمام توهینهایی که در برخی از کوچه و خیابانهایمان و فیلمها و سریال هایمان به شما شد، معذرت میخواهیم. معذرت میخواهیم که کشورمان نتوانست میزبان خوبی برای شما باشد:
حُسن ختام: درود بر شما که راه نجات خود را پیدا کردهاید: کتاب بخوانیم، راز جهان را بدانیم. بتوانیم پرنده باشیم، برگ برنده باشیم. پایان گریهها، قاصد خنده باشیم...
شرمندهام که اینقدر که شما بارها و بارها با اخلاق و مرام و معرفت خوبتان، حال مرا خوب کردید، نتوانستم حال شما را خوب کنم. معذرت میخواهم که این هدیه را اینقدر دیر تقدیم میکنم. هر چند میدانم که این هدیه، به مصداق "ران ملخی نزد سلیمان بردن" است. خوشحالم میشوم اگر بپذیرید. خدای عزیز پشت و پناهتان.
مطلب قبلیم: