Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۶ دقیقه·۹ ماه پیش

ترکش‌های طوفان الاقصی چگونه تا محلّه‌ی ما رسید؟!

چند نکته:

یک: متاسفانه این ماجرایی که می‌خواهم بنویسم کاملاً واقعی و اسنادش موجود است. ای کاش هرگز نبودم و این ماجرا را نمی‌فهمیدم و درباره‌اش نیز نمی‌نوشتم! آن هم در چنین روز مبارکی. اما دیدم ننوشتن آن می‌تواند ضرر بیشتری داشته، پس آن را نوشتم.

دو: این‌قدر عاقل هستم که ممنون و قدردان کسانی باشم که امنیت کشورم را فراهم می‌کنند. پس این یادداشت به هیچ‌وجه به آن دسته‌ از حافظان امنیت کشور که بی‌ادعا و بدون توقع دارند انجام وظیفه می‌کنند، برنمی‌گردد.

سه: همیشه سعی کرده‌ام خوب و بد و زشت و زیبا را در کنار هم مطرح کنم تا بی‌انصافی نکرده باشم و یک طرفه به قاضی نرفته و راضی برنگشته باشم.

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D9%81%D8%B4%D9%90-%D8%B4%D8%AA%D8%B1%D9%90-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D8%A2%D9%82%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%B9%D8%A7%D9%86-%DB%B1%DB%B1%DB%B0-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-nkntpbgcngmz

چهار: تو! ای مخاطب احتمالی که همیشه منتظر فرصتی برای اسیدپاشی، لجن‌پراکنی و ایجاد ناامیدی در بین مردم هستی، خواهش می‌کنم یکبار هم که شده است، بعد از خواندن این یادداشت خودت را کنترل کن. از صبر زورکی شما متشکرم!

اصل ماجرا در نه پرده‌ی مختصر و کوتاه:
پرده‌ی اول:

بسیج محلّه، یک بنر بزرگ در حمایت از طوفان الاقصی در خیابان اصلی نصب کرده‌ است.

پرده‌ی دوم:

حالا به هر علّتی، شبی، این بنر پاره می‌شود. بچه‌های بسیج می‌افتند دنبال کسی که احتمال دارد این بنر را پاره کرده باشد.

پرده‌ی سوم:

یک نفر می‌گوید کسی که این بنر را پاره کرده است، من دیده‌ام. لاغر بوده است. شلوار کِرِم داشته است با پیراهن فلان و موهای بهمان. بچه‌های بسیج هم می‌افتند دنبال یک همچون آدمی و اولین مظنونی که مشخصاتش به این گزینه‎‌‌ی احتمالی می‌خورده است را در راه رفتن به خانه‌شان گرفته و کشان‌کشان به بسیج می‌برند تا پس از تشکیل یک دادگاه صحرایی، سریع محاکمه و مجازاتش کنند تا بلکه درس عبرتی شود برای اسرائیل و تمام دشمنان جبهه‌ی مقاومت.

پرده‌ی چهارم:

جوان لاغر شلوارکرم گریه و زاری می‌کند و به خدا و پیامبر و تک تک امامانی که اسمشان را به یاد داشته قسم می‌خورد که من اصلاً نمی‌دانم این طوفان الاقصی که می‎گویید چیست. بچه‌های بسیج هم که خودشان ریز اخبار طوفان الاقصی را دنبال می‌کنند و باور نمی‌کنند که یک جوان بیست و دو ساله نداند طوفان الاقصی چیست، هر جور که می‌توانند این زبان‎بسته را تحقیر می‌کنند. دامنه‌ی این تحقیرها آن‌قدر زشت و رکیک است که هرگز نمی‌توان از چند بچه بسیجی توقع انجامشان را داشت. این تحقیرهای تکان‌دهنده بیشتر شبیه به تحقیرهایی است که سربازان آمریکایی در زندان گوانتانامو انجام می‌دهند، نه چند تا بسیجی.

پرده‌ی پنجم:

جوانِ لاغر شلوارکرم که الان دیگر شلوارش کرم نیست را پس از تحقیر و ارعاب و ترعیب مجبور می‌کنند که بنویسد که او بنر را پاره کرده است. او همچنان با گریه و مویه قسم می‌خورد که این کار را نکرده است و التماس می‌کند که اجازه بدهند برود تا پدر بیمارش که نابینا نیز است، بیشتر نگران نشود. می‌گویند یا می‌نویسی که این کار را کرده‌ای و امضاء می‌کنی یا رفتن بی‌رفتن. آن بینوا هم امضاء می‌کند و بالاخره با یک وضع آشفته و خرابی به خانه می‌رود.

پرده‌ی ششم:

مادر بینوایی که دست و پایش را گم کرده است بعد از دوا و درمان پسر جوانش، به برادرهمسرش که گویا مدتی زیادی هم نیست که به عضویت سپاه درآمده است، زنگ می‌زند و مسئله را می‌گوید.

پرده‎‌ی هفتم:

مشخص می‌شود که آن پسرجوان واقعاً هیچ چیزی از طوفان الاقصی نمی‌داند چه برسد به این‌که بخواهد بنرش را پاره کند. چرا که آن بینوا این‌قدر دغدغه‌ و گرفتاری دارد که حتی نمی‌تواند پای تلویزیون و اخبار بنشیند. زندگی‌ خودش، شاید شبیه به یک غزّه‌‌ی تمام‌عیاری باشد که از سوی اسرائیل بی‎رحم زمانه، آماج حمله واقع شده است!

پرده‌ی هشتم:

رئیس اخلاق‌مدار بسیج و چند تا از بسیجی‌های محلّه هر روز با دسته‌گُل و شیرینی به در خانه‌ی آن‌ها می‌روند تا معذرت‌خواهی کنند و بگویند که از بابت این اتّفاق سخت شرمنده هستند. اهل خانواده هم وقتی می‌بینند همسایه‌هایشان جوری نگاه می‌کنند که یعنی در این خانه چه خبر است که به پایگاه دوم بسیج تبدیل شده است، می‌گویند تو را به خدا دیگر اینجا نیایید.

پرده‌ی نهم:

عموی سپاهی پسر جوان هنوز عصبانی است و می‌خواهد شکایت کند. ولی خانواده‌ی پسر به این نتیجه می‌رسند که اگر شکایت کنیم، توی محلّه چو می‌افتد که چه بلاهایی به سر پسرمان آمده است و او این‌طوری بیشتر به هم می‌ریزد و خدای‌نخواسته کارش به تیمارستان می‌کشد. پس شکایت نمی‎کنیم بلکه با گذر زمان، بتواند فراموش کند، هرچند همچون اتّفاقی، هرگز فراموش‌کردنی و یا فراموش‌شدنی نیست.

کمی درد و دل:

اگر عموی این پسر جوان سپاهی نبود باز هم بسیجی‌هایی که آن بلا را به سرش آورده بودند، پاسخگو بودند؟ اصلاً اگر شکایت هم می‌کردند، شکایتشان به جایی می‌رسید؟ چرا همچون آدم‌های ابله، منحرف و زورگویی باید در پایگاه بسیج و یا هر جای دیگری حضور داشته باشند؟ قحطی آدمیزاد است؟ نکند تعداد بسیجی‌ها مهم‌تر است و بیشتر به درد آمار و ارقام و گزارش‌دهی می‌خورد؟ در شان سپاه، بسیج و سایر نیروهای نظامی و انتظامی کشور نیست که ماوایی برای بیماران روانی باشد. این‌ها نه تنها نظم و انتظامی برقرار نخواهند کرد، بلکه خودشان منشا فتنه و هم ریختن جامعه هستند. بخشی از سررشته‌ی ایجاد دودستگی و چنددستگی در بین مردم و ضعیف کردن امنیت کشور را باید در رفتار ناصحیح و ناهنجار همین‌ ابله‌ها جُست.

و چند کلام با آن به اصطلاح بسیجی‌هایی که بویی از بسیج و بسیجی‌بودن نبرده‌‎اند!

تو را به خدا شماها دیگر نماز اول وقت نخوانید. تو را به خدا شماها خودتان را به رهبری، شهدا و حاج قاسم نچسبانید. تو را به خدا شماها خودتان را به طوفان الاقصی و غزه و فلسطین نچسبانید. تو را به خدا شماها دو ماه محرم و صفر را مشکی نپوشید و خودتان را به امام حسین علیه‌السلام و حضرت ابوالفضل علیه‌السلام نچسبانید. تو را به خدا شماها ریش نگذارید و دکمه‌ی زیر گردنتان را نبندید. تو را به خدا شماها دور امر به معروف و نهی از منکر بردارید که خودتان منکر خالص هستید. تو را به خدا شماها دست از ایجاد امنیت بردارید که خودتان موجب ناامنی و بلکه خود ناامنی هستید. تو را به خدا شماها به پیاده‌روی اربعین نروید و موکب نزنید. به والله شماها دارید خون شهدا را پایمال می‌کنید. به والله آن بسیجی که باید لشکر مخلص خدا باشد، بسیجی با بسیجی‌هایی چون شماها نیست. به والله آن بسیجی که مدرسه‎ی عشق است، بسیجی با بسیجی‌هایی چون شماها نیست. به والله شماها مایه‌ی شرم و آبروریزی بسیجی‌های واقعی، بااخلاق و بامرام هستید. به والله بسیجی‌هایی با اخلاق و رفتار زشت شماها، از بمب‌های اتم دشمنان ایران، برای این ایران و مردمش خطرناک‌ترند. با این تفاوت که آن بمب‌ها هنوز بر روی سر ما ریخته نشده است، ولی شماها بر سر ایران و مردمش هوار شده‌اید! شرم بر شماها!

♤ چنانچه حال داشتید و البته عشقتان کشید به سایت دست‌انداز هم سر بزنید.

طوفان الاقصیبسیجسپاهفلسطیناعتراض
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید