خسته و کوفته داشتم از محل کار به خانه بر می گشتم.در راه به صحنه برخوردم که خستگی آن روز روی تنم ماند.در نزدکی خانه ی ما مغازه ای است که ابزار و لوازم برقی کشاورزی را تعمیر می کند. یکی از این ابزارها هم ارّه برقی است.وقتی ارّه برقی را تعمیر می کند برای تحویل به مشتری،روی یک تنه درخت امتحان می کند.
معمولاً از تنه ی درختان آفت زده ای که خشک شده بودند،استفاده می کرد.ولی آن روز دیدم تنه درختی را برای اینکار،تهیه کرده که اثر هیچ آفت و کرم و یا خشکی ای بر پیکرش نمایان نیست.
تنه زخمی درخت،گویی می خواست با کوچکترین شاخه ای که بر پیکر داشت،هر جوری که شده قسمت جدا شده اش را برگرداند!گویی داشت با گریه می گفت:«تو رو خدا برش گردونید،من طاقت جدایی ندارم!»
سه تصویر از چند تصویری که از آن صحنه گرفتم رو برای شما هم می آورم.خودتان قضاوت کنید.
mohsenijalal@yahoo.com