فرد تشنه ی حقیقت در هر دین و آیینی که باشد،به دنبال حقیقت خواهد رفت و آن را هر جایی که باشد، خواهد یافت.آنه ماری شیمل در شهر ارفورت آلمان به دنیا می آید و با خواندن یک کتاب داستان به زبان عربی، شیفته ی زبان عربی می شود و در سن پانزده سالگی عاشقانه این زبان را می آموزد و به تحقیق و پژوهش در ادیان مختلف می گردد و در این مسیر با عرفان اسلامی،قرآن کریم،صحیفه ی سجّادیه،اشعار مولانا و اقبال لاهوری،انس می گیرد.مدافع تمام عیار اسلام واقعی در غرب می شود.به طوری که رئیس جمهوری سابق آلمان رومان هرتزوک در مراسم گرامیداشت شیمل می گوید:
«اگر شیمل نبود،آلمانی ها نمی فهمیدند تصویری که از اسلام به آن ها ارائه می شود،صحیح نمی باشد.»
وی آثار بسیاری درباره اسلام به نگارش در می آورد که یکی از آخرین نوشته هایش در سال ۲۰۰۲ به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم)اختصاص یافت. وی این کتاب را با اقتباس از لفظ شهادت دوم شهادتین نام نهاد و در صدر کتاب یک رباعی به زبان اردو از یک شاعر هندو می آورد با این مضمون:
شاید کافر باشم شاید هم مومن که علم این امر تنها نزد خداوند است، اما می خواهم خود را چونان بنده ای پاکباز نذر کنم، نذر آقای بزرگ شهر، محمد رسول الله....
سرانجام آنه ماری شیمل در سال ۲۰۰۳ در حالی که بیش از هشتاد سال سنّ داشت،وفات یافت.یک استاد میهمان عرب زبان در دانشگاه بُن به نام«محمد ابوالفضل بدران»می نویسد که وقتی خبر وفات شیمل را دریافت کردم به یاد روزی افتادم که وی مرا به خانه خود دعوت کرد،خانه ای که پر بود از نشانه های شرقی و اسلامی.وقتی شیمل چای و خرما برای من آورده بود از وی پرسیدم چگونه تمام این حمله های رسانه ای را تحمل می کنی؟ وی لبخندی زد و گفت:
«من به این هجمه های رسانه ای اهمیت نمی دهم چرا که این ها از روی کینه می نویسند، و فرد کینه توز زیبایی را نمی بیند، اما من درباره دوستی و حق می نویسم، من دوستدار جهان اسلام هستم و تا لحظه مرگ دوستدار آن خواهم ماند.»
بر روی سنگ قبر آن ماری شیمل با خط زیبای نستعلیق این کلمه نورانی از امیر المؤمنین نقش بسته است که:
الناس نیام فاذا ماتوا انتبهو (مردم خوابند و وقتی می میرند بیدار خواهند شد.)
یک نفر در داخل کشوری اسلامی بزرگ می شود و دشمن درجه یک اسلام می شود و دیگری در یک کشور غربی و غیر اسلامی رشد پیدا می کند و دوستدار واقعی اسلام می گردد.
و چه بسیار از ما ایرانی ها که در کنار قرآن،صحیفه ی سجّادیه،دیوان شمس و...بزرگ می شویم و تا آخر عمرمان یک آیه از قرآن،یک دعا از صحیفه و یک بیت شعر از دیوان شمس را به خوبی نمی آموزیم و نمی فهمیم،آنگاه یک نفر از آن سر دنیا،به اینها دل می بندد و زلفش را به اینها گره می زند.در اینها غور می کند. تمام آثا و نوشته هایش رنگ و عطرِ اینها را به خود می گیرد.عجیب نیست؟
چنانچه وقت و علاقه داشتید سری هم به پُست قبلی حقیر بزنید.البته اگر قبلاً نخوانده اید.