با آقای رئیس کار داشتم.پس از هماهنگی رفتم به اتاقش.از من معذرت خواهی کرد و گوشی تلفن را برداشت و شماره ای را گرفت.پس از گرفتن شماره این کلمات از دهانش خارج شدند:
"برای چهارشنبه بلیت رزور کردید؟...از این ملخ دارا نیست که؟!...زنگ بزنید اگر از این ملخ داراست،بگید عوضش کنند...اگر قبول نکردند...لغوش کنید!"
دوزاری ام افتاد که جناب رئیس ماموریتی در پیش دارد و می ترسد برای ماموریت با هواپیمای ملخ دار سفر کند.هراس دارد که نکند سرنوشتِ سرنشینان هواپیمای ATR-72 پروازِ تهران یاسوج که هنوز بخش اعظمی از آنها در زیر برف آرمیده اند،برای او هم تکرار شود.
خواستم به او بگویم:"آقای رئیس!حضرت عزراییل ملخ ندارد،فقط دو بال دارد!"،ولی غم نان نگذشت.
غم نان فقط اجازه داد در خیالم به یاد داستان آن بنده خدایی بیفتم که می خواست از ترس حضرت عزراییل و فرار از شتافتن به دیار باقی،با کمک حضرت سلیمان(ع)،به سوی هند بشتابد!
داستان را حتماً تا به حال خوانده اید و به یاد دارید.اگر نخوانده اید یا از یاد برده اید دوباره بخوانید:
گويند بامدادِ روزی مردی وحشتزده خدمت حضرت سليمان علی نبيّنا وآله و عليه الصّلاة و السّلام رسيد. حضرت سليمان ديد از شدّت ترس رنگش زرد و لبانش كبود گشته،سؤال كرد:"ای مرد مؤمن!چرا چنين شدی؟سبب ترس تو چيست؟"مرد گفت:"عزرائيل بر من از روی كينه و غضب نظری كرده و مرا چنانكه می بينی دچار وحشت کرده است."
حضرت سليمان فرمود:"حالا بگو حاجتت چيست؟"عرض كرد:"يا نبیّ الله! باد در فرمان شماست؛به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد،شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائی يابم!"
حضرت سليمان به باد امر فرمود تا او را شتابان به سمت كشور هندوستان ببرد.
روز ديگر كه حضرت سليمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل برای ديدار آمده بود گفت:"ای عزرائيل به چه سببی در بنده مؤمن از روی كينه و غضب نظر كردی تا آن مرد مسكين، وحشت زده دست از خانه خود كشيده و به ديار غربت فراری شود؟"
عزرائيل عرض كرد:"من از روی غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدی درباره من برد. داستان از اين قرار است كه حضرت ربّ ذوالجلال به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم،و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم و حيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين برداشت کرد كه من بر او نظر بدی دارم در حاليكه چنين نبود، اضطراب از ناحيه خود من بود.باری با خود می گفتم اگر او صد تا بال داشته باشد در اين زمان كوتاه نمی تواند به هندوستان برود،من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟ليكن با خود گفتم من به سراغ مأموريّت خود می روم،بر عهده من چيز دگری نيست.به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را در آنجا يافتم و جانش را قبض كردم."
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:«أَینََما تَکونُوا یدْرِککمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ:هر جا باشد، مرگ شما را در می یابد،هر چند در برجهای محکم باشید.»
امیر مومنان على(علیه السلام) در دعاى روح پرور «کمیل»عرضه مى دارد:«وَ لایُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ: وامکان فرار از حکومت تو نیست.»