معمولاً سعی میکنم حداقل شبی یک صفحه از قرآن را بخوانم. (تُف به ریا!)
درست شب همان روزی که آن کشیش مسیحی قرآن را آتش زد و از خشم داشتم میسوختم رسیدم به این آیه: «انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحـفظون؛ ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما به طور قطع نگهدار آنیم.».
همین همزمانی، قلبم را آرام کرد. شما را نمیدانم ولی بنده به "همزمانی یونگی" باور زیادی دارم و بارها جواب خیلی از ابهامات زندگیام که فاقد هرگونه رابطهی علّی و معلولی بودهاند را با همین همزمانیها گرفتهام و کسانی را هم میشناسم که با توجه به همین همزمانی، مسیر زندگی خود را پیش بُردهاند. به عنوان مثال:
دوستی دارم که حافظ قرآن است. یادم میآید برای استخدام چند جا ثبت نام کرده بود. دست آخر به استخدام سپاه درآمد. از او پرسیدم چرا میان این همه گزینه رفتی سپاه؟ گفت حقیقت خودم هم خیلی دو دل بودم. ولی اتفاقی افتاد که تردیدم رفع شد. پرسیدم چه اتّفاقی؟ ادامه داد: "کسانی که حفظ قرآن کار میکنند، برای تثبیت حفظیاتشان، باید روزی یک تا سه جز از قرآن را بازخوانی کنند و ادامه داد که درست همان موقعی که داشتم آیه "وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ..." که شعار روی آرم سپاه است را بازخوانی میکردم، از گزینش سپاه به تلفن خانهمان زنگ زدند و گفتند فردا برای مصاحبه بیایید."
یکی از کتابهایی که مشغول خواندن آن هستم و ذهنم را در این روزها که مسئله خانم "مهسا امینی" پیش آمده است و مانند همیشه بازار گفتوگو، انصاف و صداقت کساد است و بازار احساسیگری، هوچیبازی و انگ و ننگ زدن به زمین و زمان گرم است، درگیر خود کرده است، کتاب "انقلاب امید" اثر "اریک فروم" است. درست دیشب، رسیدم به بخشی از کتاب که باز هم فکر میکنم باید بگذارم پای یکی از آن همزمانیهای یونگی. پیشنهاد میکنم این بخش از کتاب را که "اریک فروم" در بحبوحهی جنگ آمریکا در ویتنام نوشته است را بخوانید. دیگر توضیح بیشتری نخواهم داد. چون در خانه اگر کس است، یک حرف بس است و العاقل یکفی بالاشارة و الجاهل لا یکفی بالمنارة!
واقعیتها باید «مرہوط» باشد: ... اما مربوط به چی و کی؟ اگر من مطلع شوم که الف به خاطر کشتن رقیب خود در حالت حسادت محض به زندان افتاده است، من از واقعیتی مطلع شدهام. همین خبر را میتوانم جور دیگری توصیف کنم و بگویم که الف در زندان بود، یا الف آدم پرخاشگری بود (یا هست)، و در همه احوال، این واقعیتها، اطلاعات ناچیزی در باره الف در اختیار من میگذارند. ممکن است الف آدمی باشد بسیار جدی. و مردی باشد با غرور، و مردی باشد با يکدنیا عزت نفس. ممکن است اطلاعات من، که ظاهرا بر واقعیتها مبتنی هستند، به من نگویند که وقتی الف با کودکان حرف میزند در چشمانش برق میافتد و آدمی است با صفا و مددکار. ممکن است این واقعیت را، بدلیل اینکه به عامل قتل «مربوط» نبوده است، حذف کرده باشند. به علاوه هنوز برای کامپیوتر امکان ندارد که حالات چشم انسان را ضبط کند یا کنایات ظریف حرکات لب و دهان را بفهمد.
خلاصه آنکه «واقعیتها تفسير وقایعند، و تفسیر بر پایه يک رشته علائق قبلی، که مناسبت واقعه را تشکیل میدهد، استوار است. مسألهی قطعی این است که باید از علاقهی من و اینکه این علاقه، مناسبت واقعیتها را معلوم میکنند - آگاه بود. آیا من دوست کسی هستم؟ آیا من کارآگاهم - یا فقط کسی هستم که میخواهم انسان کامل را در قلمرو انسانیتش نظاره کنم؟ علاوه بر اینکه باید از علاقهی خود آگاه باشم - باید به تمام جزئیات دوره مورد نظرم نیز واقف باشم - که حتی در این صورت هم احتمالاً آگاهی بر جزئیات به ارزیابی عمل مورد نظر کمکی نخواهد کرد. هرچه اطلاعات من درباره فرد موردنظر بیشتر باشد - مثل خصوصیات فردی و شخصیت او - و حتی عواملی که خود آن شخص از آنها اطلاعی ندارد. به ارزیابی عمل و اقدام شخص مورد نظر كمك میکند؛ امّا برای آنکه من به همه اطلاعات دسترسی پیدا کنم، لازم است که خود را نیز بشناسم، نظام اعتباری خود را بشناسم و بدانم که از اعتبارات نظام من کدام خالص و اصیل و کدام مربوط به مشرب و مسلک من است. باید علائق خود را بشناسم و بدانم که آیا فردی خودخواه هستم یا نه. واقعیتی که صرفاً به عنوان توضیح و تشریح بیان شده، ممکن است مرا کم و بیش آگاه کند، ولی به خوبی روشن است که برای تحریف واقعیات، در دسترس گذاشتن يك مشت واقعیت محض، بهترین راه تحریف واقعیت است.
و باز هم مثل همیشه: