یک:
بنده خدا خیلی داغون بود.ازش پرسیدم:«چی شده؟چرا اینقدر دمغی؟!».گفت:«امروز کیف مدارکم رو دزد زد.»گفتم:«پول توش بود؟»گفت:«پولِ توش به جهنم،تموم کارتهام توش بود:کارت ماشینم،کارت ملّیم، کارتهای بانکیم،کارت ترددم،کارت...!»
همون موقع از تلویزیون یه فیلم کوتاه تبلیغی پخش می شد که مردی سالگرد فوت همسرش رو به این دلیل که بعد از یک تصادف شدید،اعضای بدنش رو اهدا کرده بود،جشن گرفته بود و می گفت که درسته خودش خیلی سخت تصمیم به اهدای اعضای بدن همسرش کرده،ولی حالا خودشم رفته کارت اهدای عضو گرفته و در آخر فیلم با این جمله تموم می شد:«ارسال آنی کارت اهدای عضو با ارسال کد ملی به شماره ۳۴۳۲ یا شماره گیری کد #۳۴۳۲*۳*!»
دیدم بنده خدا دست به گوشی شده و داره کد ملّیش رو که حفظه،پیامک می کنه.بهش گفتم:«تصمیم گرفتی اهدای عضوی کنی؟!»گفت:«نه راستش تصمیم که نگرفتم!»گفتم:«پس چی؟!»جواب داد:«آخه دیدم هر کدوم از این کارتهایی که توی کیفم بوده رو اگر بخوام دوباره بگیرم باید کلّی سگ دو بزنم.گفتم علی الحساب این کارت اهدای عضو که خودشون سریع می فرستن رو بگیرم،دلم یه کم خوش بشه!»
راستی چه جوریه هر کارتی که می خوایم بگیریم باید کلّی از کار و زندگیمون بزنیم ولی این یکی رو مثل آب خوردن و فقط با چند بار فشار دادن نرم و نازکِ نوکِ انگشت روی صفحه گوشی،برامون میارن دم در خونه؟!
دو:
یکی تعریف کرد که رفته مغازه ی شعبون ارزونی(بقّال با انصاف محلّه مون که هر جنسی تو مغازه ش داشته باشه به قیمتی که قبلاً خرید کرده می فروشه،نه به قیمت جدید)ازش ماکارونی بخره.شعبون ارزونی گفته:«باور کنید چند روز فقط کارم این بود که ماکارونی بچینم و مردم بیان بیست تا بیست تا بخرن و ببرن.هیچ کس به یکی دو تا راضی نبود.همش سه تا بسته برام مونده اونم خداوکیلی واسه کسی گذاشتم کنار!»
رفتم تو این فکر که الان اونایی که بیست تا بیست تا ماکارونی خریدند چقدر خوشحالن و چقدر دلشون خوشه.به خیالشون تحریما رو دور زدن و تموم محتکرا رو به زانو درآوردن!
مطلب قبلیم:
حُسن ختام: