واکنش های عجیب اطرافیانم به حشرات دور و برشون رو نمی فهمم.با مشاهده اولین سوسک یا مورچه یا هر حشره دیگر به تکاپو می افتند و تا عملیات براندازی را انجام ندن،آرام و قرار نمی گیرن.انگار یادم رفته خودم بچه که بودم چه ظلمی در حق این حشرات و جک و جونورا کردم و صد پله از این مردم بدتر بودم!
توی محل کارم مورچه پیدا شد.اینقدر که حتی از روی من تردد می کردن.نه من کاری به کار اونا داشتم نه اونا کاری به کار من.به صورت مسالمت آمیز کنار هم زندگی می کردیم.هر وقت چیزی می خوردم،برای اونام می ریختم.این قضیه مدتی بود تا اینکه وقتی نیش و کنایه همکارانم رو دیدند،خودشون دلشون به حالم سوخت و بدون خداحافظی گذاشتند رفتند.
توی زیرزمین خونه مون همیشه موش هست.موشها کم به من ضرر نزدند.از یه گونی سی کیلویی غذای پرندهام که توی زیرزمین بود،فقط یه کیلوش رو جا گذاشتن که از خیر اونم گذشتم.ولی هنوز نه از چسب استفاده کردم و نه از مرگ موش.تنها کاری که پس از اعتراض های شدید اهل خانه کردم این بود که یه تله موش قفسی خریدم و گذاشتم توی زیرزمین.هر از چند گاهی یکی از موش های زیر زمین رو می گیره و ما اون رو می بریم در دل طبیعت رها می کنیم.باور کنید خود موشها هم از این همه مهربونی به تنگ اومدن.یه کلیپ خلاقانه هم پسرم پس از گیر افتادن یکی از موشها در همین تله موش قفسی درست کرده.نمی دونم چه جوری بین آهنگ انفرادیِ حمید هیراد و این قفس موش ارتباط برقرار کرده.همین جوریشم واسه آینده این بچه نگران بودم.بعد از این دیدن این فیلم نگرانترم شدم.ببینید چه جوری چشم من رو دور دیده و باعث تکدر خاطر موش زبون بسته شده:
نمی دونم توجه کردید که ما آدمهای شاخ پرورِ شاخ دوست از میان هر گونه حیوانی،نوع شاخدار اون رو بیشتر دوست داریم یا نه؟مثلاً عشق و علاقه ما به یک گاومیش که شاخهای خفن داره،خیلی بیشتره تا به یک گاو معمولی.علاقه ما به عمو جغد شاخدار،بیشتره تا به یک جغد معمولی.علاقه ما به یک مار افعی شاخدار، بیشتره تا به یک مار افعی معمولی.علاقه ما به یک سوسک کرگدنی یا سوسک شاخدار،بیشتره تا به یک سوسک معمولی حمام که بهش می گن سوسری. اصلاً هم برای ما اهمیتی ندارد که سوسک های شاخدار همگی از تیره سرگین چرخانان هستند.سوسک شاخدار ژاپنی ، یکی از نه حیوان گرانقیمت جهان است.تعداد شاخ های یک سوسک کرگدنی متنوعه.اکثرشون یه شاخ دارن ولیسه شاخ و پنج شاخ هم داریم.بگذریم.از میان سوسک های شاخدار من اگر قرار بود یکیش رو داشته باشم و بهش آب و دون بدم،سوسک هرکول رو انتخاب می کردم.البته سوسک هرکول هم سه نوعه.شرقی،غربی و نه شرقی نه غربی(!).اونی که من دوست دارم از نوع نه شرقی نه غربیه.تصویرش رو ببینید شاید شما هم علاقه مند بشید.ببینید چقدر نازه:
سالها در حسرت داشتن یه سوسک شاخدار باشی و در عشقش بسوزی و بسازی،بعد یهو داخل یه فیلم ببینی که اینجوری داره به عشقت جسارت می شه:
از سوسک شاخدار که بگذریم می رسیم به پسر همسایه مون که از موقعی که آیفونشون خراب شده،در می زنه،چه در زدنی!من نمی دونم چرا این بشر،یه کلیدِ جداگونه نداره.بگو کلید نداری،لااقل زودتر بیا خونه.تا یک و دو نیمه شب بیرون چه غلطی می کنی.توی اون ساعت خیلی از دزدا هم دیگه خوابن.تو به ضرب قرص و دارو و دمنوش خوابیده باشی و بعد از کلّی این و رو اون ور شدن،بتونی یه جوری توی تشکت جا بیفتی تا خوابت ببره.همین که خوابت برد.صدای در زدن این بشر تو رو از خواب بپرونه.دیگه تا صبح نتونی بخوابی.بعدشم بلند بشی و با چشمای قرمز و پف کرده و یه سر سنگین،بری سر کار و کارت هم یه جوری باشه که اگر تمرکز نداشته باشی،عاقبتش گرفتاری باشه.چند بار خواستم برم به همسایه مون بگم این آیفونت رو تعمیر کن یا یه کلید بساز بده به این خروس بی محلّت یا حداقل نحوه در زدن رو به این بچه یاد بده،ولی عیال می گه دنبال شرّ نگرد.حتما می خواید بدونید که پسر همسایه مون چه جوری در می زنه.دقیقاً همین جوری.دقیقاً:
حقیقت خیلی به این فکر می کنم که قراره وقتی مُردم کجا خاکم کنند و قراره روی سنگ قبری که می خوان برام بذارن چی بنویسن.گاهی تصمیم می گیرم وصیت کنم که جنازه م رو بسوزنن و خاکسترم رو بریزن پای گلدونام.بعدش می گم خدای نکرده تو مسلمونی ها.به مسلمونی خودت رحم نمی کنی به آبروی پدر و مادرت و اهل و عیال و فک و فامیلت رحم کن.خب می گم پس وصیت می کنم که روی قبرم رو کاهگل بکشن بدون حتی یک کلمه نوشته.ته تهش اسمم رو بنویسن یه دست اندازم بنویسن داخل پرانتز.اینجوری:«جلال(دست انداز!)»اگر خواستند یه علامت دست اندازم بذارن بالای قبرم.اونجایی که سرم قرار می گیره.اینجا که سرم هیچ وقت قرار نداشت.شاید اونجا قرار بگیره!
ولی می دونم اگر بزرگترام در قید حیات باشن که ان شاءالله هستن،عمراً اجازه اجرای ایه همچون وصیت نامه ای رو بدن.بابام احتمالا می گه این بچه اینقدرا سالم نبود که بتونه یه وصیت نامه به درد بخور براش خودش بنویسه و می ره یه سنگ قبر یک تنی با کلّی شعر و دکلمه سفارش می ده و می ذاره روی جنازه م.جوری که نفسم بند بیاد!سرتون رو درد نیارم توی این فیلم که تا الان دو تا کلیپ ازش آوردم،یه جایی بود که شخصیت اصلی داستان خاکستر مادر و برادرش رو به جای اینکه ببره با نهایت احترام یه جایی خاک کنه.یه کار دیگه ای(!)باهاشون کرد.احتمال دادم که اگر تو تربیت بچه هام موفق نشم،بعید نیست همین بلا رو سر خاکسترم بیارن.تصمیم گرفتم که چیزی در مورد سوزوندنم توی وصیت نامه ننویسم و اجازه بدم،جنازه م رو یه جایی خاک کنند.
حالا این دغدغه ها کمه،دارم میام خونه سر راهم می رم نونوایی.نونوای محلّه مون از من می پرسه که شما دستت تو کاره(تو چه کاری؟!)راست می گن آمریکا قراره بعد از ماه رمضون،ایران رو موشک بارون کنه؟!بهش می گم مشتی یه آدمی از سر جهل یا از سر قصد و نیت،توهم سیلوستر نمانووکی زده،یه چیزی گفته(هاید درونم می گفت بگو یه زری زده یا یه چیزی خورده!)شما خیلی جدّی نگیر.ولی اینم براش تعریف کردم که یه جایی مسابقه پرشِ قورباغه ها برگزار می شده.همه با یه قورباغه اومدند به جز یه نفر که با خرش اومده.بهش گفتند مسابقه پرش قورباغه هاست، اونوقت تو با خرت اومدی؟بنده خدا جواب می ده که:«خدا رو چه دیدی. خره دیگه یهویی دیدی پریدش.حالا از ترامپم هر چی بگی بر میاد!»با این داستان بنده خدا متوجه جواب که نشد هیچی،مسئله براش پچیده ترم شد.
امّا شخصاً از جنگ خیلی متنفرم،ولی هراس خاصّی ندارم.چون باور دارم که ما ایرانی ها بزرگترین دشمنمون که همین الانم در حال جنگ باهاش هستیم و داریم ازش شکست می خوریم،خودمونیم.در عرض یکسال ارزش هر چیزی که داشتم به یک چهارم تقلیل یافت.پدرمون دراومد.صدامون در نیومد.اونموقع واسه یه باک بنزین هزار تومنی،هجوم بردیم به پمپ بنزین و زدیم تو سر و کلّه همدیگه و بعد که باکمون رو تا لبش پر کردیم،احساس زرنگ بودن کردیم و شب رو راحت خوابیدیم.اتفاقا اگه یکی از بیرون پیدا بشه یه تکونی به ما بده شاید به خودمون بیایم و از این خواب خرگوشی بیدار بشیم.ولی فکر نکنم کسی پیدا بشه این لطف رو در حق ما بکنه.چون تجربه به خیلی ها ثابت کرده که ما ایرانی ها در دوران جنگ،خیلی با هم سازگارتریم تا در دوران صلح(!)
مطلب قبلیم:
فهرست نوشته هایی که در چند روز گذشته خوندم و به نظرم حیفه که کم خونده بشنم نمیارم.وقتی قراره بیارم و کسی نخونه.مصداق آب هاون کوفتنه!
حُسن ختام: