در این لحظات، آقای شبان عزیز، دوست عزیز ویرگولیمان، دارد روزها، شبهای سختی را در شهر شیراز و بیمارستان نمازی آنجا میگذراند. ساعتی پیش، بعد از دو روز ویرگول را باز کردم و دیدم ایشان زیر پُست آخرم نوشته است:
یه پست گذاشتم اگر میشه بخونید گرفتارم ...
سراسیمه رفتم پُست آخرشان را باز کردم. موقع خواندن آن متوجه شدم که دارند درد و زخم عمیقی را تحمّل میکنند. قلبم سنگین شد. وقتی به جملهی آخر رسیدم که نوشته بودند:
کاش یکی باشه من رو از اینجا نجات بده چند شب اینجا دارم زجر میکشم دوست دارم پیش مادرم باشم تا پسرش رو بغل کنه تا پرستار بودن رو بفهمم نه آشنا دارم و نه پارتی آقای دستانداز کجایی ..
تمام سلولهایم به لرزه افتادند. همزمان با دعا و توسّل برای حل مشکل ایشان، بر آن شدم تا این یادداشت را بنویسم تا از دوستان بامعرفتی که در شیراز زندگی میکنند، خواهش کنم هر کمکی از دستشان ساخته است، برای مسلم جان و خانوادهاش انجام دهند تا ایشان کمی از غریبی و تنهایی رهایی یابد.
دوستان عزیز لطفاً در کانال ایتا و بین اعضای گروه نیز مطرح کنند، بلکه به فضل خداوند رحمان و رحیم کسی پیدا شود و کمی از بار سنگینی که بر روی دوش ایشان است را بردارد.
اجرتان با امام حسین علیهالسلام.