گفت: از تو بعیده مثل بقیه بچه محلّ ها به این جمشیدِ بنده خدا بگی رونی چُلمَن. اصلاً واسه چی این بنده خدا رو رونی چلمن صدا می زنید؟
گفتم: می دونم لقب دادن به مردم کار درستی نیست، برای همین نمی خوام کار بدمو توجیه کنم. ولی تو هم یه طرفه به قاضی نرو. بعضی موقع ها، بعضی ها خودشون باعث می شن که مردم اینجوری صداشون بزنن!
گفت:چی باعث شده که اینجوری صداش کنین؟
گفتم: این جمشید هر جا می نشست می گفت من فلان باشگاه می رم و توی بدنسازی بهمان رکورد رو زدم و از این جور حرفا. خودشو با رونی کلمن مقایسه می کرد. وقتی هم رونی کلمن اومده بود ایران رفته بود چسبیده بود بهش تا چند تا سلفی باهاش نگرفته بود،ولش نکرده بود. ما هم به هیکلش نگاه می کردیم. هر چی می گفت باور می کردیم. تا اینکه یک روز با حسن، پسر ِ حسین بقّال، جر و بحثش شد. ما گفتیم الان می زنه حسن رو از وسط دو نصف می کنه. ولی اشتباه می کردیم. می دونی چی شد؟
گفت: چی شد؟
گفتم: حسن بلندش کرد رو هوا یه جوری زدش زمین که جمشید دو روز توی بیمارستان خوابید، چهل روز توی خونه!
گفت: حسن که خیلی هیکلش کوچیکه؟
گفتم:آره! ما هم مثل تو باورمون نمی شد. فقط گاهی که گوشای شکسته حسن رو می دیدیم یه حدس هایی می زدیم ولی هر وقت ازش می رسیدیم حسن کشتی می ری؟ دُم به تله نمی داد، می گفت واسه سرگرمی می رم. بعد از این ماجرا بچه محلّ ها کاشف به عمل آوردند که ده ساله داره به طور حرفه ای کشتی می گیره، تازگی ها هم واسه تیم ملی انتخاب شده. فقط نگو بنده خدا برعکس جمشید، تواضع به خرج می داده و این همه هارت و پورت نمی کرده!