حاکم فقید ایتالیای زمان لئوناردو داوینچی تمام خدم و حشم خود را جمع کرد تا برای آنها سخنرانی کند.او سخنرانی خود را اینگونه آغاز کرد:«لئوناردو داوینچی،حرام زاده یا حلال زاده،فعلاً مسئله این است!»،یکی از حشم که شجاعتش ستودنی بود پس از کسب اجازه از پادشاه گفت:«ما به خیالمان مسئله اساسی،بیکاری جوانان و رکود فراگیر در ممالک محروسه ایتالیاست!»،پادشاه که استاد جنگ روانی بود در پاسخ به آن حشم گستاخ گفت:«شما دارید سعی می کنید به دستاوردهای خوب و معرکه ما صدمه بزنید.البته این از روی کمعقلی است.من خیلی حسابگرم و وقتی حساب میکنم،میبینم این حرف شما،بیشتر بر مبنای کمبود عقل شماست!»،آن حشم شجاع موش شد و سکوت اختیار کرد و بقیه حشم های شجاع نیز از ترس اینکه حاکم به بی عقلی شان پی نبرد سکوت کردند.حاکم به سخنرانی اش ادامه داد:«این حشم بی عقل هم رشته کلام ما را پاره کرد و هم رشته افکار ما را و من مانده ام وسط این پارگی ها چه کنم؟!...راستی کجا بودم ...آهان یادم آمد داشتم در مورد مسئله مهم حرام زادگی یا حلال زادگی لئوناردو داوینچی صحبت می کردم. خوب شاید بپرسید چرا فعلاً این موضوع را تنها مسئله این مملکت آبادمان می دانیم.برای اینکه ما که حاکم این مملکت هستیم دوست نداریم پُست وزارت فرهنگ و هنر این مملکت یعنی شاهرگ هنر ایتالیا دست مردی بیفتد که معلوم نیست حلال زاده است یا حرامزاده...معلوم نیست سر سفره پدر و مادرش بزرگ شده یا نه!»،سخن حاکم که به اینجا رسید همه برای او سوت و کف زدند و هورا کشیدند و حاکم طبق عادت مالوفش در اینگونه مواقع،خیلی ملیح خندید.
پس از این تشویق سخنرانی حاکم اینگونه ادامه پیدا کرد:«من خیلی برای این بحران حال حاضر ایتالیا فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که تنها راه ما برای خروج از این بحران،این است که باید رفراندوم برگزار کنیم!»،یکی از حشم حاضر در میان جمع قید عقلش را زد و پرسید:«حاکم!همگی تصدقتان گردیم رفراندوم یعنی چه؟»،حاکم بادی در غبغبش انداخت و گفت:«یعنی صندوق بیاوریم و هر چه مردم گفتند عمل کنیم!»،همان حشم قید عقل زده پرسید:«ببخشید قربان!برای گفتن گفتنی ها یا برای حرف زدن مردم که صندوق لازم نیست،گوش شنوا لازم است!»،حاکم،ابرو در هم کشید ولی برای اینکه بگوید من خیلی اهل دموکراسی هستم و به انتقاد بها می دهم،ادامه داد:«شما درست می گویید ولی حق با من است.ما چون گوشمان از حرف مردم پُر است، پیشنهادمان این است که صندوقهایی تهیه گردد تا مردم حرفهایشان را،البته نه هر حرفی،حرفی که ما آنها را به زدنش وامی داریم را در کاغذ بنویسند و در این صندوق ها بیندازند!»،در اینجا دوباره همه برای او سوت و کف زدند و هورا کشیدند و حاکم دوباره طبق عادت مالوفش در اینگونه مواقع،خیلی ملیح خندید و ادامه داد:«پس بروید و صندوق ها را تهیه کرده و رفراندوم را برگزار کنید.»
خدم و حشم رفتند و صندوق ها را تهیه کرده تا رفراندوم را برگزار کنند.آن زمان چون رسانه ای وجود نداشت قرار بود شب قبل از رفراندوم شیپورچیان ایتالیا مردم را خبر کنند که فردا بیایند و حرفهایشان را در مورد حلال زادگی یا حرام زادگی لئوناردو داوینچی بنویسند و در صندوق ها بیندازند.امّا در کمال تعجّب دو روز قبل از برگزاری رفراندوم،تمام صندوق ها ربوده شدند.وقتی خبر به گوش حاکم رسید،خیلی عصبانی شد و فی الفور دستور داد یک کمیته تحقیق و تفحص تشکیل و هر چه زودتر علت ربوده شدن صندوق ها را و سرنوشت آنها را گزارش دهند.پس از چند روز و چند شب تحقیق و تفحص کمیه مذکور،چشم ماموران نظمیه ایتالیا،به صندوق هایی که برای رفراندوم تهیه شده بود،روشن شد.کجا؟«دم درب نانوایی های ایتالیا!»پس از سوال و پرس معلوم شد که عده ای هنجار شکن،صندوق ها را ربوده اند و برای سیر کردن شکم وامانده شان،قید رفراندوم را زده و در ازای قرصی نان،آنها را به نانواهای ایتالیا و حومه داده اند و نانواها صندوق های رفراندوم را صندوق های جمع آوری پول نان کرده اند.کمیته نتیجه را به عرض حاکم رساندند.حاکم مشاوران مخصوصش را جمع کرد و گفت:«من رفراندومم گرفته،بروید و چاره ای بیندیشید که چگونه می شود بدون اینکه صندوق ها توسط عده ای هنجارشکن ربوده شود،می توان رفراندوم برگزار کرد.»
هیچکدام از مشاوران چیزی به فکرش نرسید الاّ یک مشاور که خیلی مخصوص بود.او به حاکم پیشنهاد داد که برای اینکه صندوق ها ربوده نشود،بایستی روز قبل از رفراندوم به هر یک از افراد واجد برای شرایط شرکت در رفراندوم یک قرص نان به رایگان داده شود!»،پادشاه پرسید:«هزینه این پیشنهاد را محاسبه کرده ای؟»مشاور مذکور جواب داد:«هزینه این کار تقریباً ده هزار گونی اسکودی(واحد پول ایتالیا در زمان لئوناردو داوینچی)است!»حاکم به مشاوران معمولی و غیرمخصوصش گفت:«به نظر شما این که برای ما مشخص شود که لئوناردو داوینچی حلال زاده یا حرام زاده است،ده هزار گونی اسکودی می ارزد؟»،مشاوران هر یک چیزی گفتند:
نوبت که به مشاور مخصوص رسید گفت:«قربان شما گردم اصلاً به ما چه ربطی دارد که او حلال زاده است یا حرامزاده؟!»و حاکم در دل،هوش مشاور مخصوصش را تحسین کرد و این جمله مشاور را دستاویز قرار داده و با این جمله قضیه را ماستمالی کرد:«اصلاً به شما چه ربطی دارد که او حلال زاده است یا حرامزاده؟! بروید گور خود را گم کرده و به امور مفت خوری تان بپردازید!»
مطلب قبل: