جدّی با طعم شوخی:
جعفر شهری در صفحه 94 و 95 جلد اوّل کتاب"طهران قدیم"یک ماجرایی را تعریف می کند تحت عنوان: "نه خ ...ترا که...".البته کمی بی ادبی است ولی گاهی برای رساندن یک منظور کاملاً ادبی چاره ای نیست جز متوسل شدن به همین بی ادبی(!):
«...در هر عید و سلام و مناسبتی باید قصیده ای در مدیحه ی شاه(آغا محمدخان سرسلسله خاندان قاجار) سروده عرض حضور بکنند و شعرا در هر نوبت به جای صله و تشریف جز چوب و کتک و پس گردنی نمی خورده اند.ناگزیر کار مدح و ثنا معطّل مانده ناچار متوسط به نظیر"طاق یا جفت"و"شیر یا خط"و"خیر و شر" می شوند،تا قرعه فال به نام پیرمردی افتاده خلاف دیگران اقدام به سرودن این رباعی هجو می کند:
نه عقل تو را که وصف عالیت کنم
نه فهم تو را که حرف حالیت کنم
نه ریش تو را که ریشخندت سازم
نه خ... تو را که خ... مالیت کنم
که همه دلهره ی به باد رفتن سر او در دلشان می افتد و به جای آن لبخندی که هرگز از او دیده نشده بوده بر لبان آغا محمدخان می نگرند و دنبال آن فرمانی که صله و انعامی به گوینده تسلیم نمایند و می گوید: "حرف اگر بود همین بود که این شاعر زد که اگر تعریفم نکرد،مسخره ام نیز ننمود که بهتر از هر کس خود من به معایب ظاهر و باطن خویش واقف می باشم.چه می دیدم شعرای پیش(از او)با تعریف و توصیف بی جا دایر بر عقل و شعور و حسن و جمال و فضل و کمال و سخاوت و شجاعت نداری ام(نداشته ام) تا چه حدّ دستم انداخته و ریشخندم می کنند و این شاعر تا چه حدّ حقیقت گویی کرده است."»
که چی؟
ببینید آغا محمدخان قاجار با همه نامردیش(!)،در مقابل حرف حق،مردانگی از خودش به خرج داد.بیایید اگر کسی حرف حق بهمون زد حتی اگر اصلاً هم به مزاجمون خوش نیومد،بهش یه احترام حداقلی بذاریم.بلکه اینجوری نسل آدمهایی که حرف حق رو می زنن(و بلد نیستن قربون صدقه الکی برن)مثل کرگدن سفید شمالی در آستانه انقراض قرار نگیره!
خوب دیگه شوخی بسه.همه چی رو به شوخی گرفتیم که آخرش اینجوری شد!
از جدّی هم جدّی تر:
"قل الحق و لو علی نفسك":"حق را بگوييد،هر چند به ضرر شما باشد".
این حدیث بسیار زیبا از پيامبر اسلام صلّی الله عليه و آله و سلّم است.حضرت برای گفتن حرف حق،هیچ شرط و شروط و مادّه و تبصره ای،تعیین نکردند.نگفتند چه موقعی و یا جلوی چه کسی باید حق را بگوییم و یا چه موقعی و یا جلوی چه کسی نباید حق را بگوییم.
پست قبلی ام: