دو یادداشت پیشین:
درباره دوستی و آن آخرین نفس داخل لوله آزمایش!
یک: این یادداشت پرُحاشیه و کاملاً واقعی را به خاطر دارید؟
دو: چهار سال از آن ماجرا میگذرد و امروز متاسفانه وضع به مراتب خرابتر از آن روز است:
از قدیر کارگر مغازۀ ترهباری میپرسم که چرا داش علی امروز اینقدر داغان و عصبانی است؟ گفت به خاطر هیکل مثلاً ورزشکاریاش که به ضرب دارو و قرص و آمپول بزرگ شده، دخترها و پسرها خیلی بهش گیر میدهند. با گیر دادن دخترها خیلی مشکلی ندارد، ولی از پسرها خوشش نمیآید! سادهلوحانه میپرسم پسرها برای چه چیزی به داش علی گیر میدهند؟ با خنده میگوید برای اینکه برود ترتیبشان را مرتب کند! با تعجب بیشتر میپرسم این اتّفاق چندوقت یکبار میافتد؟ با نیشخند میگوید تقریباً هر روز! و بعد هم ادامه میدهد که عموجلال! من نمیدانم چه اتّفاقی افتاده است که تعداد ...های اینجا هر روز دارند بیشتر میشوند؟!
سه: خوشحالی هزاران ایرانی از به رسمیت شناخته شدن ازدواج همجنسگرایان در آمریکا!
در نخستین روزهای تیرماه ۱۳۹۶ دادگاه فدرال در ایالات متحدۀ آمریکا ازدواج همجنسگرایان را در همۀ ایالتها مجاز شمرد (آمریکا هجدهمین کشوری بود که ازدواج همجنس را به رسمیت شناخت.) و به تشکیل خانوادههای همجنس رسمیت بخشید. این قانون که پیشتر هم در ایالتهایی وجود داشت پیروزیای برای همجنسگرایان محسوب میشد و چون در معادلات قدرت سیاسی میان احزاب محافظهکار و دموکرات نیز اثری بر جای گذاشت، مورد استقبال گروهی از هواداران این جناح سیاسی نیز قرار گرفت. در این میان واکنش برخی از هموطنان به این موضوع بسیار قابل توجه و عجیب بود. در مدت کوتاهی موجی در شبکههای مجازی برپا شد که به رنگینکمانی شدن تصویر شماری از کاربران ایرانی انجامید و ابراز شادمانی در این زمینه و اظهارنظرهای گوناگون رواجی بسیار یافت. شادمانی چشمگیر هزاران تن از ایرانیان که شاید همجنسخواه هم نبودند و در ایران زندگی میکردند، به خاطر این قانون که اقلیتی جنسی (بیشترین آمار اخذ شده از پنج درصد جمعیت آمریکا فراتر نمیرود.) در آمریکا را شامل میشد، جای بسی تعجب و شگفتی داشت.
چهار: رنگینکمانیها در ویرگول!
در این شش هفت سالی که در ویرگول هستم بارها ردّ پای همجنسخواهان و طرفدارن آنها را در اینجا دیدهام. هر چند وقتی دستشان رو میشود، از در تکذیب در میآیند و میگویند شما به ما تهمت زدهاید! ما فقط محض شوخی آنها را نوشته بودیم! ولی همین تکذیبها نیز هنوز خودش جای امیدواری است و نشان میدهد که درست است که وقاحت به زیر گلوی برخی از ما رسیده است ولی هنوز تمام پیکرمان را در خود فرو نبرده است. اما طبق تجربه دیری نخواهد پایید که این وقاحتها هم مانند سایر کارهایی که زمانی انجام دادنشان زشت بود، به امری کاملاً عادّی بدل خواهند شد!
"همجنسباز" یا "همجنسگرا"
همین اول بگویم که خوشبختانه تنها جایی که همگان از پسوند "باز" استقبال میکنند در کلمۀ "کتابباز" است! و "همجنسبازها" اصلاً دوست ندارند مانند "بچهبازها"، "زنبازها"، "دختربازها" و حتی "کفتربازها" با پسوند "باز" مورد خطاب قرار بگیرند. میگویند این پسوند کار ما را زشت و حتی مجرمانه جلوه میدهد؛ در حالیکه ما اینجوری به دنیا آمدهایم و ناگزیر به انجام اینکار هستیم و اقتضای طبیعتمان این است! و سرسخت بر این باور هستند که باید "همجنسگرا" مورد خطاب قرار بگیرند تا حقشان به درستی ادا شود! ولی بنده ترجیح میدهم از اینجا به بعد از لفظ "همجنسخواه" استفاده کنم. همجنسخواه کسی نیست جز یک انسان دگرجنسگرایی که به دلیل بروز برخی مشکلات، به طور موقت و در صورت عدم درمان به طور دائمی خواهان ارتباط جنسی با جنس موافق است.
آیا "همجنسخواه"ها اینجوری متولّد شدهاند و کار یک ژن لاکردار در میان است؟
هیچ تحقیقات علمی ثابتشدهای ردپای "ژن" را در "همجنسخواه" شدن به طور قطعی اثبات نکرده است. در خوشبینانهترین حالت تنها میتوان فرض کرد که هر کسی همانقدر از ژن همجنسخواهی برخودار است که مثلاً از ژن چاقی یا ژنهای دیگر. امّا آیا هر کسی ژن چاقی داشته باشد لزوماً چاق میشود؟ خیر! ژن چاقی را در یک خانواده که هیچ نظارت و کنترلی روی خورد و خوراکشان ندارند و غذای روزانهشان چند برابر استاندارد کالری دارد، فرصت پرورش پیدا میکند ولی در یک خانواده که مراقب رژیم غذاییشان هستند و نگران سلامتیشان، هرگز این فرصت را پیدا نمیکند. اینجا همانجایی است که میتوان نقش خانواده و محیط را در همجنسخواهشدن افراد پیدا کرد.
دکتر سیمون لوی، نویسندۀ کتاب "مغز گی" وقتی دید "گی"ها از پژوهشهایش چنین برداشت کردهاند که "همجنسگرایان" به دلیل داشتن ژن همجنسخواهی همینجوری متولد شدهاند و این انگاره را حسابی تبلیغ میکنند تا کارشان را طبیعی و عادی توجیه کنند، فریاد برآورد:
«اهمیت دارد که بر آنچه در این مطالعه نیافتهام تاکید کنم: من ثابت نکردهام که همجنسگرایی ژنتیکی است... من نشان ندادهام که مردان گی همینطوری زاده شداهاند، ولی این معمولترین اشتباهی است که مردم در تفسیر کار من مرتکب شدهاند.»
آیا "همجنسخواهی" نوعی اختلال روانی است؟
بله همجنسخواهی نوعی اختلال روانی است که باید درمان شود. شاید برخی از افراد اهل مطالعه بگویند اگر اینجوری است پس چرا انجمن روانپزشکی آمریکا (دی.پی.اس) در سال ۱۹۷۳ تصمیم به حذف "همجنسخواهی" از راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی گرفت؟ تو بیشتر میفهمی یا آنها؟ امّا مانند همیشه، پای سیاست وسط است و این تصمیم "حذف" هم به دنبال فشار سیاسی فعّالان "گی" گرفته شد و یک تصمیم کاملاً سیاسی بود. برای همین رونالد بیِر، پژوهشگر مرکز اخلاق هاستینگز در نیویورک، مینویسد:
«هنگامی که عناصر نفاقافکن همۀ ابعاد زندگی اجتماعی آمریکا را به سیاسیسازی تهدید میکردند، انجمن روانپزشکی آمریکا قربانی آشفتگیهای دورانی پرآشوب شد... متخصصان روانشناسی را مجبور کرد دربارۀ حالت آسیبشناختیِ همجنسگرایی با خود همجنسگرایان مصالحه کنند.»
و دکتر جوزف نیکولوسی (متخصص حرفهای درمان و شناختهشده در سطح بینالملل و مولف کتاب "فهم همجنسگرایی") که مروّج تغییر به دگرجنسخواهی عادی است میگوید:
«حذف همجنسگرایی از راهنمای اختلالات روانپزشکی، از رهگذر فرایندی عقلانی و استدلال علمی حاصل نشد، بلکه کنشی بود که خشم ایدئولوژیک آن روزگار آن را طلب میکرد.»
☆ این خشم ایدئولوژیک روزگار گویا همان چیزی است که مسئولان ما را مجبور کرد تا خیلی زیرپوستی "شُل حجابی" را به رسمت بشناسد. امیدوارم خشم ایدئولوژیک روزگاری دیگر، مسئولان آن روزگار را مجبور نکند تا خیلی زیرپوستی "همجنسخواهی" را نیز به رسمیت بشناسد!
چگونه یک نفر "همجنسخواه" میشود؟
"خانواده" تنها کلمۀ کلیدی در پاسخ به این سوال است. در یک خانوادۀ امن که پدر و مادر هر کدام در نقش خود ظاهر شده و نقش خود را به خوبی ایفا میکنند، فرزندان دچار اختلال روانی همجنسخواهی نمیشوند. وقتی فرزندی همجنسخواه یا دچار سایر اختلالهای روانی دیگر میشود که خانواده نامنسجم و ناامن باشد و پدر و مادر به خوبی در نقش خود ظهور و بروز نیابند. شاید اولین بار است که کسی همچون ادعایی میکند ولی نویسندۀ این یادداشت سخت مدعی و معتقد است که فرایند ساخته شدن یک "همجنسخواه" از همان موقعی کلید میخورد که ما مرتکب یک ازدواج ناصحیح میشویم و خانوادهای را پایهگذاری میکنیم که روابط بین اعضای آن بسیار پُرنوسان، سست و متزلرلزل خواهد بود.
یک ازدواج ناصحیح همچون انتخاب یک لباس تنگ و یا گشاد آخرش دردسرساز خواهد شد.
نقش مادران و پدران در به دست آوردن مردانگی از سوی پسران:
مرد بودن و مردانگی آموختنی است. پدر باید مرد بودن را به پسرش بیاموزد. اگر پدر رابطۀ سردی با پسرش داشته باشد و پسر، بیش از حد مامانی و لوس بار بیاید، احتمال همنجسخواه شدن او بیشتر است. در خانوادههایی که مادر میخواهد پسر را از آن خود کرده و کسریِ روابط عاطفی با همسرش را با پسر گوگولیمگولیاش جبران کند، پسر در خطر همجنسخواه شدن قرار خواهد گرفت. پسر، پدری میخواهد که از او مراقبت کند و طوری او را بار بیاورد که بتواند وارد دنیای مردها بشود و طبیعت مردانهاش از سوی همسالان مذکر و بزرگسالان مذکر تایید شده و به رسمیت شناخته شود. اگر رابطۀ پسر با پدر، همسالان مذکر و بزرگسالان مذکرش آنقدر نیرومند نباشد که او را وارد دنیای مردان بکند، مدتی بعد آن پسر آرزومند مردان دیگر خواهد بود!
دکتر جوزف نیکولوسی میگوید: «من هرگز حتی یک مورد مرد همجنسخواه ندیدهام که در روابطش در دنیای مردانه آسیب ندیده و دچار جراحت نشده باشد.»
نقش مادران و پدران در به دست آوردن زنانگی از سوی دختران:
دکتر روبرت استولر، پژوهشگر پیشگام در مشکلات هویت جنسی کودکان (هر دو جنس)، میگوید:
«اگر مایل باشیم هویت جنسی دختر را تقویت کنیم، باید رابطۀ صمیمانه و گرم مادر_دختر وجود داشته باشد، همچنین پدر باید هویتیابیِ دختر با خودش را تقویت نکند. بیگمان، رابطۀ سالم با مادر مهمترین بنیان را برای به دست آوردن زنانگی و دگرجنسگرایی فراهم میکند.»
پدر! مادر! شما مسئول هستید!
در مرد بار آمدن پسرها، پدران و در زن بار آمدن دختر، مادران باید نقش اساسی را ایفا کنند. در خانوادۀ ناامن یا همان خانوادۀ ازهمپاشید و گسلیدهای که روابط بین اعضای آن بسیار سرد و یا بدون نظم و چارچوب است، روح و روان تمام اعضای خانواده دچار اختلال خواهد شد ولی شدیدترین ضربه و بیشترین ضرر و زیان متوجه فرزندان خواهد شد. در خانوادهای که رابطۀ پدر و مادر با همدیگر سرد باشد، به جز تاثیر بر روی روح و روان خود والدین، روح و روان فرزندان را نیز به گونهای درگیر خواهد کرد. همجنسخواهی، تنها یکی از بیشمار اختلالهای روانی فرزندان برآمده از یک خانوادۀ ناامن است.
☆ شاید این سوال پیش بیاید تکلیف کسانی که پدر یا مادرشان خیلی زودهنگام از دار دنیا میرود و یا بر اثر طلاق از پدر یا مادرشان جدا میشوند چه میشود؟ یعنی اینها همه همجنسباز خواهند شد؟ خیر در اینگونه موارد به صورت خیلی جدّی پای خواهر و برادر بزرگتر و مخصوصاً دایی،عمو، خاله، عمّه و پدربزرگ و مادربزرگ به میان میآید. در نبود پدر و یا مادر، این عزیزان باید الگوی مردانگی برای پسر و الگوی زنانگی برای دختر را تعریف و تفهیم کنند.
از کجا میتوانم بفهمم که فرزندم دارد همجنسخواه میشود؟
جواب خیلی ساده این است:
وقتی در مدتی طولانی و نه به صورت گذرا و محض کنجکاوی، پسرتان از دخترها، دخترانهتر رفتار کند و دخترتان از پسرها، پسرانهتر رفتار کند باید نگران شوید.
وقتی شیفتگی پسرتان به شخصیتهای مونث و شیفتگی دخترتان به شخصیتهای مذکر، به قدری شدید است که نشانگر چیزی بیشتر از کنجکاوی طبیعی است، باید مشکوک شوید.
اگر پسرتان به بهانههای مختلف خیلی با پسرهای دیگر نمیجوشد و ترجیح میدهد وقتش را فقط با دخترها بگذراند و دخترتان به بهانههای گوناگون خیلی با دخترهای دیگر نمیپلکد و ترجیحش این است که وقتش را بیشتر با پسرها بگذراند، حساس شوید.
☆ پسربچههایی که به فعالیتهای زنانه شیفتگی و تمایل دارند، دستکم به احتمال ۷۵ درصد همجنسگرا، دوجنسگرا و یا تراجنسیتی بار خواهند آمد.
☆ دختربچههایی که با عروسکهایشان بازی نمیکنند و با لباسهای عادی، زنانه سر ناسازگاری دارند. دختران بزرگسالی که نمیخواهند پستانهایشان رشد کند و یا عادت ماهیانه شوند. و تعارضهای جنسیتی از این دست میتوانند نشانههای هشدارآمیزی باشند.
☆ همانطور که وقتی علائم سکتۀ مغزی یا قلبی را مطالعه میکنید تا از وقوع آن پیشگیری کنید ولی در آخر میخوانید که مشاهدۀ این علائم و بروز آنها لزوماً به نشانۀ سکته نیست و ترجیحاً در اولین فرصت مقتضی به پزشک مراجعه کنید. بنده هم باید یادآوری کنم که تماشای این مواردی که نوشتم و بروز آنها لزوماً به نشانۀ همجنسخواه شدن و یا همجنسخواه بودن فرزند عزیز شما نیست ولی بهتر است که در اولین فرصت ممکن به یک رواندرمانگر درست و درمان و آزمونپسداده در این زمینه مراجعه کنید.
چگونه خیالم راحت باشد که فرزندم همنجسخواه نخواهد شد؟
به طور طبیعی پسرها و دخترها باید از حدود شش تا دوازدهسالگی، رفقای جنس مخالف خود را رها کنند و حتی با جملاتی خاص از آنها اعلام انزجار بکنند.
به عنوان مثال پسرها میگویند:
دخترها احمقند.
من از دخترها بدم میآید.
نمیخواهم دخترها توی گروهمان باشند.
و دخترها میگویند:
پسرها شرّ هستند.
پسرها حالبههمزن هستند.
ما پسرها را توی گروهمان راه نمیدهیم.
☆ یادتان باشد که این جملات و حرفها هیچ ربطی به تبعیض جنسیتی ندارند، بلکه بخشی از فرایند سالم و بههنجار هویتیابی جنسیتی است.
☆ فراموش نکنید انزوا و کنارهگیری از جهان همجنسها در این سن و سال، ریشۀ همجنسخواهی در سالهای بعدی است.
خاک بر سرم! فرزندم به احتمال زیاد همجنسخواه خواهد شد، حالا چه گِلی باید به سرم بریزم؟
بدون تردید پیشگیری که از قبل از ازدواج و هنگام انتخاب یک همسر مناسب باید شروع شود و پس از تولّد فرزند، بایستی با ایفای صحیح نقش پدری و مادری، ادامه یابد خیلی عاقلانهتر و آسانتر از درمان است. درمان نیز تنها در دو صورت، بیشترین تاثیر را دارد:
یک: دقّت ویژه بر روی رفتارهای فرزندان از کودکی و خاصه از سن پنج تا دوازدهسالگی که سنّ هویتیابی بههنجار و سالم جنسیتی است. طبق تحقیقات کودکان در بازۀ سنّی پنج تا دوازدهسالگی شدیداً به درمان پاسخ میدهند و پس از آن کار سخت خواهد شد.
دو: نگفتن جملاتی مشابه اینها: «بچه فقط دارد بازی میکند!... چیز خاصی نیست!» و مراجعۀ زودهنگام به رواندرمانگر ماهر و متعهّدی که باور داشته باشد که "همجنسخواهی" یک اختلال روانی است. وگرنه در تمام دنیا رواندرمانگرانی مشغول به کار هستند که خودشان "گی" و "لزبین" هستند و یا سرسخت اعتقاد دارند که "گی"ها و "لزبین"ها اینگونه به دنیا آمدهاند و اقتضای طبیعتشان این است و پدر و مادر بدون هیچگونه مقاومت و تدبیری باید بپذیرند که فرزندشان اینگونه به دنیا آمده است!
دکتر جوزف نیکولوسی مینویسد:
متخصصان گزارش کردهاند کودکان دارای اختلال جنسیتی، که گمان میرود مشکلی زیستشناختی داشته باشند، قطعاً بهنوعی غیرمنتظره و بهخوبی به مداخلۀ درمانی پاسخ میدهند. پژوهشگران: رکرز، لوواس و اُو یکی از مراجعین کمسالشان را اینطور توصیف میکنند:
«هنگامی که او را دیدم، میزان هویتیابی زنانهاش آنقدر ژرف بود (ادا و اطوار شخصی، ژستهایش، خیالپردازیهایش، لاسزدنهایش و... آنطور که از پرسهزدن و فشفش کردنهایش اطراف خانه و کلینیک میشد دید و اینکه کاملاً زنانه لباس پوشیده بود، کلاهگیس گذاشته بود، ناخنهایش را رنگ کرده بود، صدایش جیغمانند بود، چشمهای غمزهآمیز و روسپیوارش...) که به نظر میرسید عوامل عصبشناختی و بیوشیمیاییِ تعیینکنندۀ این حالتهای برگشتناپذیر باشند. پس از ۲۶ ماه درمان، مثل پسرهای دیگر رفتار میکرد و به نظر میرسید. کسانیکه نوارهای ویدئویی ضبط شده از او پیش از درمان را میدیدند میگفتند: "با دو پسر متفاوت مواجه شدهاند..."»
آیا با زور میشود یک بچه را از همجنسخواه شدن بازداشت؟
کودک دارای اختلال هویت جنسیتی را نباید بهزور در قالبی از پیش تعیینشده جا داد و سبب شد طبیعت بنیادینش (یعنی مواهب طبیعی خلاقیت، حساسیت، مهربانی، لطافت، معاشرتپذیری، شهود یا هوش بالا) را انکار کند. دکتر لاورنس نیومن در این رابطه قائل به تمیز است:
هدف از درمان، تبدیلِ پسر زنانهخو به ورزشکار یا سرکوبکردنِ اشتیاقات زیباییشناختی او نیست، بلکه کمک به اوست برای افتخار کردن به مردانگیاش...
تجربهها چه میگویند؟
برخی از همجنسخواهان که نمیخواهند بپذیرند مشکلی که دارند یک اختلال روانی قابل درمان است، به هر دستاویزی چنگ میزنند تا سبک زندگی خود را توجیه کنند. مثلاً مشکل خود را میاندازند گردن خلقت و ژنتیک و مثلاً تماشای رفتارهایی شبیه به همجنسخواهی در میمونها را بهانه میکنند ولی پژوهشهای تکمیلی نشان میدهد که این رفتارهای مشابه اصلاً ماهیت جنسی ندارند و تنها مناسکی هستند برای ارسال پیامی غیر جنسی از جنسِ دوستی و اشتراک منافع. همین!
بخشی از حرفهای تکاندهندۀ «ریچارد وایلر»، مردی که زمانی خود همجنسخواه بود ولی مدتها است که دیگر نیست:
«ترسِ ما و زخمخوردگیمان از احساسِ طردشدگی از دنیایِ مردان، اغلب ما را به این سمت سوق داد که خودمان را از مردانگی معزول کنیم؛ از همان که بیش از هر چیز دیگری به آن گرایش داشتیم .... برخی از ما با پذیرفتن آگاهانه یا ناآگاهانه خصیصهها، علاقهمندیها و منشهای زنانۀ بیشتر، کمکم از مردانِ دیگر، تمایلات مردانه و مردانگی فاصله گرفتیم ما در جماعت "گی"ها معمولاً این را زنانگی متعمّدانه و نوعی اردوگاه میدیدیم؛ جایی که گاهی "گی"ها کار را تا آنجا پیش میبرند که همدیگر را با ضمیر مؤنث she یا دوست دختر بیان میکنند!»
ریچارد وایلر که مدت زیادی همجنسخواه بوده است، پس از نجات و بازگشت به هویت جنسی سالم خود، سایتی با آدرس Www.peoplecanchange.com درست کرد تا تجارب خود را با دیگر مردان همجنسخواه که خواهان نجات خود از این اختلال هستند به اشتراک بگذارد. پس از یک مدّت این قدر با استقبال مواجه شد که یک انجمن غیرانتفاعی به نام «جادۀ برادران» درست کرد و آدرس سایت را نیز به Www.brothersroad.org تغییر داد. این نام را برای این روی سایت گذاشت تا تمام مردانی که زمانی همجنسخواه بودهاند و توانستهاند هویت مردانۀ خود را بازیابند بیایند و تجربۀ عبورشان از جادهای که پیش از آن کمتر از آن سفر کرده بودهاند را بنویسند. خیلی از مردان در سراسر جهان که زمانی خود را همجنسخواه مطلق و ناگزیر برمیشمردند و در خواب و رویا هم نمیدیدند که بتوانند زندگی عادی داشته باشند اکنون ازدواج کرده و صاحب فرزند نیز هستند. پس نباید هرگز شر و ورهایی که تحت عنوان "ژن" و یا "ما اینگونه متولد شدهایم " به خوردتان میدهند را باور کنید.
در همین سایت مقالۀ کوتاهی تحت عنوان «چرا فقط "گی" بودن را قبول نکنیم؟» خواندم که بخشی از آن را برای شما بازنشر میکنم:
در دنیای امروز، چه چیزی میتواند انگیزۀ مردانی مانند ما باشد که سعی کنند واکنشهای جنسی یا عاشقانۀ خود را به مردان دیگر به حداقل برسانند، یا ببینند آیا میتوانیم علایق عاشقانۀ خود را در زنان افزایش دهیم؟ یک پاسخ واحد برای آن سوال وجود ندارد. اما برخی از چیزهایی که به بسیاری از ما انگیزه میدهد عبارتند از:
یک: ناامیدی از زندگی همجنسگرایان، روابط همجنسگرایان یا جوامع همجنسگرایان... از برخی جهات، بهایی که ما پرداخت کردیم خیلی زیاد بود.
دو: تضاد درونی با اعتقادات عمیق مذهبی یا معنوی و باورهای شخصی ما. به زبان ساده، ما ترجیح میدهیم رابطه خود با خدا را در درجه اول، بالاتر از احساسات جنسی خود قرار دهیم.
سه: میل شدید به داشتن همسر و فرزند یا ازدواج و تشکیل خانواده.
چهار: این احساس که «همجنسخواهی» فقط منعکسکنندۀ خود واقعی ما نیست.
پنج: اعتقاد به این که جاذبههای همجنس یا میل ما به همجنس، حداقل تا حدّی، پاسخی آموخته شده به درد، تنهایی، عزّت نفس پایین یا نیازهای برآورده نشده است.
شش: میل به یافتن آرامش. ما میخواستیم به مردی تبدیل شویم که احساس کنیم به آن فراخوانده شدهایم. بهترین خودمان که بیشترین رضایت را از آن داشته باشیم. و به نظر میرسد که ما نمیتوانیم آن را در روابط همجنسگرایان پیدا کنیم.
هر روز بیشتر از دیروز:
وقتی جوامع از بافت سنّتی و آن زمانی که تمام اعضای خانواده به صورت همدل (پدر و پسرانش دوشادوش هم و مادر و دخترانش همراهِ هم)، برای گذران زندگی تلاش میکردند، فاصله گرفت و به سمت صنعتی و مدرن شدن میل کردند، و پدر و مادرها برای کار به کارخانهها و ادارهها رفتند و خسته و کوفته به خانه برگشتند و دیگر حالی برای گذراندن وقت در کنار فرزندانشان نداشتند، همجنسخواهی و سایر اختلالهای روانی روند افزایشی به خود گرفتند. انقلاب دیجیتال و سرگرم گوشیهای همراه شدنِ والدین و فرزندان ، وضعیت را بدتر نیز کرد. در صورت ادامۀ این روند، دیر یا زود تمام جوامع به تیمارستانهایی تبدیل خواهند شد که همه در آن ادعای سالم بودن دارند ولی هیچکدام نیز از لحاظ روحی و روانی سالم نیستند. تیمارستانهایی که همه در آن اختلال روانی دارند ولی هر فرد خود را دارای اختلال روانی نمیداند ولی بقیه را از دم دارای این اختلال میداند!
توجه:
حسن ختام:
یکی از نتایج توسعه اقتصادی، اختلال در امر خانواده و روابط خانوادگی است. طی قرنها، نقش عمده خانواده، انتقال ارزشهای جامعه از یک نسل به نسل دیگر بود. به وسیله خانواده، فضایل صریح و ضمنی جامعه به جوانترها و کودکان منتقل میشد. در این کانون گرم و پرمحبّت، کودکان و نوجوانان از عشق و عاطفه بهرهمند میشدند و احساسات و امیال عاطفی آنان تربیت میشد. معلومات و دانستنیها به وسیله خانواده، به جوانان انتقال مییافت و احترام به آرمانها و فضایل انسانی در آنان ایجاد میگردید. بالأخره خانواده، مهد اولیه روابط اجتماعی و مکتب مبادلات و ارتباطات انسانها با یکدیگر بود. هنوز هم عدّهای از مردم برای خانواده، همین نقش را قائلند؛ ولی متأسفانه تعداد این افراد رو به کاهش است. شکافهای فراوانی در روابط خانوادگی به وجود آمده و اساس خانواده متزلزل شده است... آنچه از مجموع مطالعات به دست آمده و میتوان به صراحت اظهار نمود، آن است که دو خطر عمده، خانواده را تهدید میکند. این دو خطر عبارتند از: «تنهایی» و «سکوت». اگر خانواده و روابط خانوادگی در مقابل خطراتی که آنها را تهدید میکند، مغلوب شوند، جوانان بیش از پیش، به دنیای بزهکاری و خشونت روی خواهند آورد.