Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

همین الان یهویی! (دو)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ و سلامی چو بوی خوش آشنایی

سه طرف خانه‌مان کوچه است. یکی از این سه کوچه، دو کوچه‌ی نه چندان بزرگ دیگر را به هم وصل می‌کند. این کوچه، از آن کوچه‌هایی است که به دلیل تنگی بیش از حد به کوچه‌‌ی آشتی‌کنان مشهور است. البته با این تفاوت که امکان آشتی در این کوچه، چندان فراهم نیست. زیرا زمانی که دو نفر به دو سوی کوچه برسند، حق تقدّم برای عبور از این کوچه با کسی است که زودتر به کوچه رسیده و یا زودتر در آن قدم گذاشته و نفر دیگر باید بدون این‌که به آشتی فکر کند، کناری بایستد تا نفر اول عبور کند.

تماشای کسی که می‌خواهد از این کوچه‌ عبور کند یکی از تفریحات مردم بی‌تفریح ساکنین این محلّه است. چون جوی پر از لجنِ کوچکی که در میان این کوچه است، عابر را مجبور می‌کند باز باز و پنگوئن‌وار راه برود تا به سر کوچه برسد. باز باز رد شدن آدم‌های چِسان فِسانِ راه گم کرده‌ که به‌ صورت‌ اتفاقی گذرشان به این‌ کوچه می‌افتد، یک فیلم کمدی کوتاه بسیار تماشایی است. این حکایتِ این کوچه‌ی تنگ در ساعت‌های شلوغ روز!

امّا حکایت این کوچه، در ساعاتِ خلوت روز و مخصوصاً شب‌ها، چیز دیگری است. صدای بلند و نزدیک به جیغِ شوخی و خنده‌ی دختران و پسران نوجوانی که در ساعات خلوت روز و یا شب، به صورت دسته‌جمعی و به هم چسبیده از این کوچه عبور می‌کنند و حرف‌های هوس‌آلود و برق از سرپَران‌شان، کم و بیش از داخل خانه‌ شنیده می‌شود‌.

دو روز پیش وقتی می‌خواستم از این کوچه عبور کنم، چشمم به سرنگ خون‌آلود روی لجنِ‌های داخل جوی افتاد. سرنگی که نشان می‌داد در نیمه‌شبِ سردِ گذشته، در آن کوچه‌ی نسبتاً گرم(!) یک و یا حتی چند معتاد، مرگ را به رگ‌های‌ منهدم‌شده و سوراخ‌سوراخ‌شان تزریق کرده‌اند. یک لحظه به این فکر کردم که این اتفاق در کجا افتاده است؟ و متاسفانه جواب چیزی جز این نبود: به فاصله‌ی یک دیوار بیست-سی سانتی از جایی که من سر بر بالین گذاشته بودم و در یک خواب نیمه‌خوش زمستانی به سر می‌بردم‌ و ناخودآگاه این حدیث پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یادم آمد: «سوگند به کسى که جان محمّد در دست قدرت اوست کسى که شب سیر بخوابد و برادر مسلمانش گرسنه باشد به من ایمان نیاورده است.» و آب دهانی نثار مسلمانی‌ و ایمان نیم‌بندم کردم.

پس از دیدن این‌ صحنه‌ی آرامش‌پران‌ و روح‌مشوّش‌کن، ذهنم رفت به سوی شعری که چند وقت پیش در کتابی خوانده بودم‌. در این‌گونه مواقع تا آن کتاب را نیابم آرام نمی‌گیرم. وقتی به خانه برگشتم، این‌قدر گشتم تا بالاخره آن کتاب و کلماتی که می‌خواستم را یافتم. کتاب، کتابِ "کسی از تمام شعرها رفته است" اثر "گیتا مینویی" بود و شعر، این شعر:

"تنها ماه می‌داند

هر شب پُشتِ پنجره‌ها

کدام زندگی به قتل می‌رسد

و کدام

دست به خودکشی می‌زند

وقتی ما

خواب‌مان را بغل کرده‌ایم"

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%87%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D9%87%D9%88%DB%8C%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-ks2zz8drtcoh
فرهنگمذهبیاقتصادسلامت روانیکتاب
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید