بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ و سلامی چو بوی خوش آشنایی
قسمتهای ابتدایی و سانسورشدهی سریال ترکیهای "گودال" را از سایت "جهشتیوی" دانلود و به همراه خانواده به تماشا نشستم. به قسمت سوّم سریال که رسیدم به یاد گودالی افتادم که چهار سال است دارد پدرم را در خود فرو میبرد. یک ندانمکاری از سوی پدر، در سه دههی پیش، کلنگِ این "گودال" را زده ولی امروز عمقِ آن به حدّی رسیده که دارد او را در خودش فرو میبرد. پدرم "در میان گودال" است و بنده دارم"گودالِ" ادریس کوچاوالی(!) را میبینم. جای پدرم خالی که مرا در حال تماشای این سریال ببیند و با چشم غرّه، اینگونه زبان به ملامتم باز کند:
ما خودمون داریم تو گودال دست و پا میزنیم. آقا عوض این که ما رو از این "گودال" نجات بده، نشسته و داره برامون "گودال" میبینه!
بخشی که خواندید را با اقتباس از یک نمایشنامه که در آن به کتاب "در میان گودالِ" آنتوان چخوف اشاره شده نوشتم. شخصیتهای این نمایشنامه در گودال بیانتهای فقر به سر میبرند و یکی از اعضای خانوادهی بیخیال از این فقر، کتاب "در میان گودال" را میخواند. این بخش را در ادامه بخوانید.
به نقل از نمایشنامهی "هر شبِ ما" اثر "مجید دانشآراسته" (از کتاب "پیشواز و یک نمایشنامهی دیگر")
احمد سرش پایین است و کتاب میخواند.
غلام (پدر احمد): [براندازش میکند. بعد سرش را تکان میدهد] اینم خودشو با این چرتوپرتها گیر آورده.
کتاب را از دست فروغ میقاپد و به عکس چخوف خیره میشود:
فروغ (خواهر احمد): عنوان کتاب را میخواند. در میان گودال...
غلام: اسم این ارمنی چیه؟
فروغ: چخوف
غلام: [سرش را تکان میدهد] حالا فهمیدم چرا سبيل گذاشتی، خوب میخواستی مثل این کافر «خوچوف» ریش بذاری و عینک بزنی. از وقتی پای این بیدینها تو خونهی ما باز شده خیر و برکت از میون رفته. چه روزگاری بود. ماهی سفید رو یکی دو تومن میفروختن کسی نگاهش نمیکرد.
کتاب را گوشهای پرت میکند.
بمانی (مادر احمد): بیا جلو دیگه، غذا داره سرد میشه.
غلام: دیدنِ این کافرها اشتهای آدمو کور میکنه.
بمانی: حالا اونو چی کار داری. از قدیم گفتن هر کس به دین خودش.
غلام: [کاسه لوبیا را جلوش میگذارد] ما خودمون داریم تو گودال دست و پا میزنیم. آقا عوض این که ما رو از این گودال نجات بده برامون "در میان گودال" میخونه.
حُسن ختام: بخشی از نمایشنامهی زیبای "هر شب ما" که مربوط به جایی است که فروغ، مطلبِ برادرش، احمد را، که در روزنامه منتشر شده است را میخواند. این بخشِ خواندنی با تصویر نویسنده، در پُشت جلدِ کتاب "پیشواز":