هر روز هزاران نفر به صدها دلیل از دار دنیا میروند ولی جز غمی که بر دل رفقا و بستگانشان میگذارند، آب از آب تکان نمیخورد. رفتن برخی از آدمها، بر روی بافت تاریخی و اجتماعی کشورشان تاثیر میگذارد. رفتن برخی از آدمها، هیمنهی تاریخ و جامعهی کشورشان را به لرزه میاندازد. امّا برخی از لرزهها، لرزههایی هستند که از خواب غفلت بیدار میکنند و برخی دیگر، مانند لرزههای ناشی از سرمازدگی، مقدمهای هستند برای اینکه به خوابی عمیقتر فرو برند. خوابی که شاید هرگز بیداریی به دنبال نداشته باشد!
گاهی قبل از رفتنت، شناخته شده هستی، ولی کسی حواسش به میزان بودنت نیست و ناگهان میروی و حواس همه جمع میزان نبودنت میشود. گاهی هم از قبل شناخته شده نیستی و کسی هم حواسش به بودنت نیست. ناگهان میروی و به صورت کاملاً غیرمترقبه امّا به صورت هدفمند و با نقشهای تمام عیار، بیشتر از آن چیزی که در طول عمرت حتی یکی لحظه تصوّرش را کرده باشی، شناخته میشوی. بهتر است بگویم شناسانده میشوی. تمام رفتارهای معمولیات، خاص، غیر معمولی و مهم میشوند. تمام عکس و فیلمهای گمشدهات را از تاریکترین پستوهای پرت، بیرون آورده و روانهی صفحات مجازی میکنند. ناگهان حکم آن طعمهی سر قلّاب را پیدا میکنی که ماهیگیر به دریا میاندازد تا ماهیانی که دوست دارد به سمت شکمش سُر دهد را به قلّاب بیندازد.
گاهی شناخته شده یا نشده، پس از رفتنت، موجب وحدت و محبّت میشوی. آنهایی که فکرش را نمیکردی، آنهایی که تا پیش از رفتن تو، از طریق رفتار، گفتار و نوشتار، با هم گلاویز بودند، ناگهان همدل میشوند. مانند همدلی گلبولهای سفید و دست به دست هم دادن آنها برای در امان نگه داشتن زخم ایجاد شده بر روی بدن، در برابر هجوم باکتریهای نااهل.
گاهی شناخته شده یا نشده، پس از رفتنت، موجب تفرقه و نفرت میشوی. نه اینکه بعد از رفتنت، هیچ وحدت و محبّتی وجود ندارد. چرا هنوز هم این دو وجود دارند. حتی شاید هم خیلی بیشتر از قبل. امّا این وحدت و محبّت به جای تمرکز در یک جبهه، به میزان مفرطی، در میان دو جبهه تقسیم میشود. وحدت و محبّت افراطی هر جبهه، بر علیه جبههی مقابل به کار گرفته میشود و نتیجه میشود بروز یک جو ترسناک، ناآرام و سرشار از تفرقه و نفرت. جبههی سومی نیز وجود دارد که سودش در ایجاد تفرقه بین این دو جبهه است. دو جبههای که میتوانند، شهروند یک کشور، کارمند یک اداره، دانشجوی یک دانشگاه، دانشآموز یک مدرسه و حتی اعضای یک خانواده باشند.
در حالیکه توجه جبههی سوم با تمام وجود بر ایجاد تفرقه بین آن دو جبهه متمرکز است. تفرقهی بیشتر بین این دو جبهه که تا دیروز همدل بودند و جز اختلافهای جزیی، مشکل خاصی با هم نداشتند، آنها را از توجه به جبههی سوم غافل میکند و این غفلت موجب شکافته شدن بیشتر این شکاف میشود.
امّا:
من که با بودنم، حتی به اندازهی نوک آن گنجشکی که آب بر روی ابراهیم محاصره در آتش میریخت، نتوانستم بین مردم کشورم وحدت و محبّت ایجاد کنم، چگونه با رفتنم میتوانم این کار را بکنم؟
وای بر من!
و:
وای بر تو!
وای بر تویی که خودت را هواخواه مردم جا میزنی ولی حتی از رسیدن هوا به مردم هم دریغ میکنی!
وای بر تویی که در مقام کلمه، خودت را پُشت مردم جا میزنی ولی در عمل، آتش به خرمن مردم میاندازی!
وای بر تویی که فکر میکنی، فکر؟ نه! خیال میکنی با نوشتن فحش بر روی در و دیوار شهر، میتوانی کشورت را به رستگاری برسانی!
وای بر تویی که کنار آن مرد و زنی که به واسطهی شعورش، با شعار تو را همراهی نکرده، ترمز میزنی و او را با حرفهای رکیک برآمده از آن مغز زنگزدهات، آزار میدهی!
وای بر تویی که به بهانهی اعتراض، خیابان و اموال مردم را به آتش میکشی و با عیّاشی و عربدهکشی، دل اهالی آرام آن حوالی و آن کودک خُردسال از همه جا بیخبر معصوم را به لرزه میاندازی!
وای بر تویی که با یک کلاغ چهل کلاغ کردن که نه، با یک کلاغ چهارصد کلاغ کردن و حتی با یک کلاغ چهار هزار کلاغ کردن و شایعهپراکنی در صفحهی مجازیات، فالوور و لایک گدایی میکنی تا روزهای آتی را برای مردم کشورت را در صفحهی حقیقی زندگیشان سختتر کنی!
و:
وای بر ما! وای بر ما! وای بر ما!
یادداشت قبلی:
عنوان یادداشت بعد (به شرط حیات):
هنگِ منگِ فرهنگ!