Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۴ دقیقه·۷ سال پیش

وقتی خدا سر شوخی را باز می کند!

تابستان پارسال یک روز به خانه ی پدری رفتم و دیدم مادرم کنار باغچه نشسته و دارد گلدان یکی از کاکتوس هایش را عوض می کند.یک پاجوش از آن کاکتوس را که به نظرش آفتاب سوخته و زشت شده بود و به درد نمی خورد را پرت کرد توی باغچه.آن پاجوش را من برداشتم و به خانه آوردم و در یک بستر مناسب کاشتم.آن کاکتوس از مرگ حتمی نجات پیدا کرد و به زندگی برگشت.از بابت شرایط جدیدی که برایش فراهم کرده بودم خیلی ذوق کرده بود.اصلاً فکر نمی کرد که کسی اینقدر تحویلش بگیرد.این را به راحتی می شد از روی چهره اش که روزبه روز بشاش تر می شد فهمید.کاکتوسی که دست تقدیر چهر ه ی او را شبیه کارتن خواب ها،خسته و ملول و تکیده کرده بود،کم کم ظاهری محترم و شرافتمند به خود گرفته بود.

به قصد تامین شرایط بهتر و در راستای تقویت هوای اتاق محلّ کارم،او را به اداره مان بردم و پشت پنجره و سمتی که نور آفتاب بر سرش می تابید گذاشتم.رشدش روز به روز بیشتر شد.ولی هنوز یکی دو ماهی نگذشته بود که متوجه شدم دارد تغییر چهره می دهد.این تغییر چهره ابتدا فقط مبهم و عجیب بود ولی متاسفانه هر چه گذشت از مبهمی و عجیبی به خطرناکی میل کرد.به خودم گفتم ذهن تو خراب است و بقیه ی مردم آن طوری که تو به او نگاه می کنی،نگاه نمی کنند.درد سرتان ندهم کار به جایی رسید که هر کس داخل اتاق محلّ کارم می شد همین که نگاهش به او می افتاد می زد زیر خنده و یک سلفی با او می گرفت و آن را برای تمام دوستانش در فضای مجازی و غیر مجازی ارسال می کرد.یک جورایی شده بود نُقل(!) هر مجلس.به هر قسمتی از اداره می رفتم صحبت از او بود.احوال او را از من می پرسیدند و این که چگونه او را به آن شکل درآوردم.

من در تغییر چهره ی آن کاکتوس هیچ نقشی نداشتم و روزی چند بار از بابت این موضوع اعلام برائت می کردم.ولی همکارانم که به تسلّط حقیر بر کاکتوس ها اعتقاد مضحکی و مفرطی داشتند،سخت بر این باور بودند که من به دست خود و به صورت هدفمند آن کاکتوس را به این شکل در آورده ام و دارم منظوری را دنبال می کنم.حتی داشتند مرا به سیاست مداری نیز متهم می کردند و می گفتند این کاکتوس تو نماد یک مبارزه ی مخفیانه علیه رئیس مستبد اداره است!

چند روزی برای اینکه آب از آسیاب بیفتد،خودم را از نور محروم کردم و پرده ی اتاق را کشیدم تا کاکتوس مخفی شود و دیگر کسی او را نبیند.امّا کار از کار گذشته بود.هر که داخل اتاق می شد می گفت کجا قایمش کردی بیارش بیرون.دیدم این کاکتوس ناسپاس که روزی من او را از مرگ حتمی نجات داده بودم دارد کارم را تحت تاثیر قرار می دهد و امکان دارد به خاطر قیافه ای که او به خود گرفته دیر یا زود از محل کارم اخراج شوم.آن کاکتوس را به صورت چراغ خاموش و یواشکی داخل یک کارتن خالی بیسکوییت قرار دادم و به خانه آوردم و در جایی که جلوی انظار نباشد،در لابلای گل های دیگر پنهانش کردم.چند روز بعد آقای رئیس بنده را احضار کرد و تصاویری که زاویه ی عکاسی عکاسان که همان همکاران نامردم بودند،آنها را شرم آور جلوه می داد و متعلق به آن کاکتوس بود را به من نشان داد.و با توپ و تشر به من گفت که اداره محلّ کار است نه مسخره بازی و لودگی و از من تعهد گرفت که دیگر در محیط کار،دست به کارهای شنیع اینچنینی نزنم و من با این توضیحی که آن کاکتوس را معدوم ساختم از آن مخمصه نجات پیدا کردم!

آن کاکتوس هنوز هم نزد من موجود است و من از گذاشتن عکس آن به دو دلیل ابا دارم.دلیل اول این است که اگر من این عکس را که عکسی از یک موجود کاملاً طبیعی می باشد را بارگذاری کنم،بی شکّ خود دوستان در ویرگول نسبت به سانسور و حذف این پُست اقدام خواهند کرد و دوم این که اگر دوستان در ویرگول هم با دلاوری تمام نسبت به حفظ این پُست اقدام کنند،دیر یا زود ویرگول را مشمول مصاديق محتوای مجرمانه در فضای مجازی قرار خواهند داد و فیلتر خواهند کرد.آن وقت صدای همه ی شما در خواهد آمد که این «دست انداز»بالاخره کار خودش را کرد و دخل جلوبندی ویرگول را آورد!

کافی است دو عبارت انگلیسی«funny trees»و«funny vegetables and fruits»را قسمت عکس های گوگل سرچ کنید.آنوقت واقعه ای که برای من رخ داد را بیشتر درک خواهید کرد.متاسفانه چون نمی توانم آن عکس هایی که به درک بیشتر شما منجر می شود را در اینجا بیاورم فقط چند تایی که کمی ویرگول پسندتر است را در زیر می آورم:









و امّا:

چرا یک گیاه یا یک درخت یا یک میوه و سبزیجاتی را که به جزء خود خدا در خلقتش هیچ کس دیگری نقش نداشته است را ما نباید بتوانیم به خاطر ظاهری که پیدا کرده،نمایش بدهیم؟

وقتی خود خدا سر شوخی را باز می کند،چرا ما باید بترسیم که سر شوخی را باز کنیم؟

این چه شرم بیهوده و مضحکی است؟چرا برخی از ما اینقدر بی جنبه ایم؟همین ماها که از انجام خیلی کارها و حرفها هیچ شرمی نداریم!

باباطاهر عریان چه شانسی آورده که تا امروز در ایرانِ سر تا پا حیای ما(!)،همچنان عریان مانده و هیچ کس نسبت به پوشش او حسّاس نشده و به او گیر نداده است!



اگر دلتون خواست،میلتون کشید و حال داشتید به مطلب طنز و نطنز قبلی حقیر هم سر بزنید:

https://virgool.io/@J-M-S/%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B5%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF-jettfkhqalou




خداشوخیطنزشرمعریان
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید