مدتها است که ذهنم درگیر این مسئله است که چه عاملی باعث میشود که برخی از مردم یک جامعه به استقبال فساد و تباهی بروند و برای آن مشتاقانه، آغوشگشایی کنند. یادم افتاد کتابی از مرحوم علامه محمدتقی جعفری دارم که به این مسئله اشاره کرده است. کتاب را با کلّی جستجو پیدا کردم. نام کتاب «فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو» بود. مرخصی گرفتم، نشستم کتاب را زیر و رو کردم و نکات نابی از آن را استخراج کردم که ان شاءالله در یادداشتهای بعدی، از آنها استفادۀ بیشتری خواهم کرد. امّا در جایی از کتاب رسیدم به جملاتی که بهترین پاسخ را به سوال سخت و پیچیدهی «چه عاملی باعث میشود که برخی از مردم یک جامعه به استقبال فساد و تباهی بروند و برای آن مشتاقانه، آغوشگشایی کنند؟» داده بودند.
این بخش را برای شما بازنشر میکنم و با دو نتیجهگیری از خودم به اتمام میرسانم:
... استعداد فرهنگپذیری در نوع بشر، مستند به اشتیاق شدید او به کمالجویی است و این اشتیاق در درون بشر به قدری جدّی و واضح است که جایی برای تردید باقی نمیگذارد؛ پیشرفتهای فردی و اجتماعی در قلمروهای مختلف مانند علوم و صنایع با انواع بسیاری که دارند، بهترین دلیل برای اثبات این ادعاست.
اساسیترین عامل پذیرش فساد و تباهی خلأیی است که از حقایق فرهنگِ تکاملی در درون مردم یک جامعه به وجود میآید. هنگامی که چنین خلأیی به وجود آمد یا اشتیاق ذاتی به کمالجویی محو و نابود شده است و یا این استعدادِ اشتیاق کاملاً با بعضی از مراتب آن باقی مانده است.
در صورت نخست که این اشتیاق نیز همزمان با به وجود آمدن خلاء درونی از حقایق فرهنگی اصیل نابود شده، بدیهی است که هوسبازیها و خودکامگیها و تمایلات حیوانی میدان درون را اشغال کرده و هر عامل فساد و تباهی را که حتی موجب کمترین لذت و نفع و اشباع خودخواهیها باشد، برای انسان خوشایند ساخته و پذیرش آنها را نه تنها به عنوان فرهنگ ضروری مینماید. بلکه اصل خودِ حیات را در آنها خلاصه کرده و هدف زندگی را در آنها منحصر میسازد. بدیهی است که در چنین حالاتی همۀ اصول زیربناییِ دین، اخلاق، حقوق، اقتصاد و سیاست، بازیچۀ همان عوامل فساد و تباهی شده، جامعه را به سقوط نهایی میکشاند.
در صورت دوم یعنی اگر خلاء درون از حقایق فرهنگی در درجهای نباشد که اشتیاق به کمالجویی به کلّی محو و نابود شده باشد، بلکه استعداد اشتیاق یا بعضی از مراتبِ آن در سطوحِ عمیقِ روان باقی مانده باشد در صورت حصول شرایط و ارتفاع (برطرف شدنِ) موانع آن استعداد میتواند به فعلیت برسد و از عناصر فرهنگی اصیل و سازنده برخوردار شود. در این صورت اگر مقامات مدیریت جوامع در قلمرو دین، سیاست، حقوق، اقتصاد، اخلاق و تعلیم و تربیت بتوانند استعداد مزبور را در بـرابـر هـجوم عوامل فساد و تباهی محفوظ داشته و وسایل به فعلیت رسیدن آن را آماده کنند، بدیهی است که خلاء مفروض، مبدل به اشباع درون از فرهنگ اصیل و تکاملی میگردد. خلاصه، در هر دو صورت؛ وظیفۀ مدیریتهای جوامع است که از نابودی جامعههای خود جلوگیری کنند.
صورت سوم، که خطرناکترین ابتلا به ضد فرهنگ است، این است که نیروی اشتیاق به کمال، در تصرف «خودِ طبیعی حیوانی» درآید. در این صورت، آدمی به صورت خطرناکترین موجود در میآید که حتی حاضر است برای یک لحظه لذّت و کامکاریِ خود، نابود ساختنِ همۀ عالم هستی را برای خود تجویز و آن را موجب افتخار خود بداند.
همان فعالیت بایسته و شایسته است که کاروان انبیا و ائمه علیهاالسلام و دیگر پیشوایان حرکت تکاملی انسانها و وارستگان و فداکاران نجات انسانها از فقر و جهل و دیگر عوامل سقوط انجام دادهاند. شما میبینید که:
۱- حضرت ابراهیم خلیل با این نیرو چه میکند؟
او برای تحقق بخشیدن به توحید و صدق و صفا و دیگر فضایل اخلاقی رویاروی همۀ نزدیکان و مردم دوران خودش میایستد و با آنها مقابلۀ جدّی میکند. این نیروی اشتیاق به کمال او را به انجام تکلیف با اقدام به قربانی کردن فرزند با دست خود مینماید. این تلخترین تکلیف و ناگوارترین وظیفه، بدون به فعالیت افتادن نیرویِ بیکران اشتیاق به کمال، امکان پذیر نیست. آن وضع روحی و آن نیروی بیکران اشتیاق به کمال که در آن حضرت میبینیم، اگر قرنها در این دنیا زندگی میکرد و همان تکالیف بسیار سخت متوجه او میشد، کمترین سستی و خستگی به خود راه نمیداد.
۲۔ حضرت موسیبنعمران را میبینیم
که سالیان بسیار طولانی و با تحمّل تلخترین مشقّتها با فرعون و فرعونیانِ زمانش به ستیزه و پیکار بر میخیزد و کمترین درد و رنجی در خود احساس نمیکند. اگر عمر آن حضرت قرنها طول میکشید و همان تکالیف مشقّتبار متوجه او میشد، کمترین سستی و خستگی در انجام دادن آنها به خود راه نمیداد.
۳- از تاریخ پرتلاش و پر مشقت حضرت عیسی هم اطلاع داریم.
۴- پیامبر اسلام محمد بن عبدالله صلیاللهعلیهواله فرموده است: «هیچ پیامبری مانند من به اذیت نیفتاده است.»
با این حال پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) همۀ آن آزار و مشقّتها را با اخلاق عالیِ شگفتانگیز و با آغوش باز چنان استقبال کرده است که گویی آن اذیتها و مشقّتها، عامل انبساط و نشاط روحی او بوده است. اما تلاش و کوشش اميرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیهالسلام) در این دنیا در دو قلمرو تکاملی خود، یعنی «از راه عبادتهای خالصانه» و «خدمات همهجانبه برای تحقق بخشیدن به سعادت زندگی مردم جوامع» در حد بسیار والایی از عظمت بوده است که در توصیف آن، تنها به جملهی یکی از متفکران بزرگ دوران معاصر که خود از مسیحیان بوده، قناعت میکنیم و از امثال این جملات میفهمیم که به کار افتادن نیروی بیکران اشتیاق به کمال چه معنایی دارد.
*مرحوم علامه جعفری در پینوشت این صفحه دربارۀ جملات میخائیل نعیمه، چنین نوشته است: با نظر به این که جملۀ معترضه باید کوتاه باشد، مناسب بود که تنها به جملات دربارهی نیروی بیکران اشتیاق به کمال انبیاء علیهِمالسّلام قناعت میکردیم و جملات میخائیل نعیمه را نمیآوردیم، ولی چون که یکی از طرق ارائهی فرهنگ انسانی تکاملی، طرح نمونهای از شخصیتهای بزرگ تاریخ است که تجسمکننده و تبلورگاهِ فرهنگِ مزبورند، لذا جملات میخائیل نعیمه را به عنوان نمونه ذکر کردیم.
در زندگی شخصیتهای با عظمت انسانی، برای ما چشمهساری خشکنشدنی از تجربه و عبرتگیری و ایمان و آرزو وجود دارد. آنان قلّههای مرتفعی هستند که با کمال اشتیاق و هیجان، سر به سوی آنان میکشیم. آنان منارهای نورافشانی هستند که تاریکیها را از پیش پاها و چشمان ما میگشایند. آنان هستند که همواره ما را برای وجود ما و به زندگانی و هدفهای عالی و سعادتآمیز آن مطمئن میکنند. اگر این شخصیتها وجود نداشتند، یأس و نومیدی در مبارزه و تلاش برای مجهول، ما را فرا میگرفت و از مدتها پیش، پرچمهای سفید تسلیم به مرگ را بلند نموده، میگفتیم: «ای مرگ! ماییم اسیران. ای مرگ! ماییم بردگان؛ هرچه میخواهی، برای محو زندگی ما انجام بده». ولی ما هرگز حتی یک روز هم تسلیم نومیدی نشدهایم و تسلیم نخواهیم گشت؛ پس پیروزی با ماست. به گواهی کسانی که پیش از ما پیروز گشتند. فرزند ابیطالب از آن شخصیتهاست. آنان در هر زمان با ما هستند (ما با آنان زندگی میکنیم)، اگرچه میان ما و آنان فاصلههای بسیار زیاد زمانی و مکانی وجود دارد. اما نه طول زمان، توانایی خاموش کردن صدای آنان و مانع ورود امواج آن صداها به گوشهای ما را دارد و نه بُعد مکان میتواند چهرههای ممتاز آنان را از ذهنهای ما محو نماید.
این کتاب (الامام على علیهالسلام صوتالعدالةالانسانية)، بهترین گواه آن است که بیان نمودم. این کتاب جمع آورندهی داستانِ زندگیِ بزرگی از بزرگان بشریت است که سرزمین عرب آن را رویانده است، ولی از این بزرگ نتیجه نگرفته است. استعدادهای او را اسلام شکوفا نموده و به فعلیت رسانده است، ولی او تنها برای اسلام نبود، واِلّا [اگر منحصر به اسلام بود]، چگونه امکان داشت که حیاتِ باعظمتِ او، روح یک نویسندهی مسیحی را در لبنان و در سال ۱۹۵۶ چنین شعلهور نماید که او با کمال اهتمام به درس و تحقیق و تحلیل آن بپردازد و مانند یک شاعرِ عاشقِ شیفته و واله، زیباییها و آثار و قهرمانیهای او، اینگونه به سرود و ترانه بپردازد؟
قهرمانیهای امام علیبنابیطالب علیهالسلام محدود به میادین جنگ و پیکار نبود. او قهرمان بود در صفای بصیرت، و قهرمان بود در طهارت وجدان؛ قهرمان بود در عظمت و زیبایی فوق تصوّر بیان؛ قهرمان در انسانیت بسیار عمیق؛ قهرمان در حرارت ایمانش؛ قهرمان در عظمت بخشش و عقوبش؛ قهرمان در یاری محروم و مظلوم، و گرفتن داد آنان از محرومکنندگان و ستمگران؛ قهرمان در تسلیم و تعبّد در مقابل حق، هر کجا که حق برای او تجلّی مینمود.
این قهرمانیها هر اندازه هم که زمانهای طولانی از آنها گذشته باشد، هنوز و همواره منبع غنی برای ماست، و امروز و هر روز دیگر که برای ساختن یک بنای شایسته برای زندگی، به وجد و هیجان برآییم، به همین منبع غنی بازمیگردیم و برخوردار میشویم. این قهرمانیها اثبات میکند که نیروی اشتیاق به کمال، یک نیروی محدود نیست. قطعاً برای مورخ و نویسندهای، هر اندازه هم که در هشیاری و نبوغ و صفا بالاتر باشد، محال است که یک چهرهی کامل را حتی در هزار صفحه از شخصیتی با عظمت در مقام علی بن ابیطالب علیهالسلام و آن زمانی را که او در آن زندگی کرده و پر از حوادث بسیار بزرگ بوده است، توضیح دهد.
آنچه را که فرزند ابیطالب دربارۀ آن اندیشیده و به تأمل پرداخته و گفته، و آن بزرگترین انسان عرب میان خود و پروردگارش عمل کرده، چیزی است که نه گوشی آن را شنیده و نه چشمی آن را دیده است، و آن چیز خیلی بیش از آن است که با دستش انجام داده و با زبان و قلمش، آن را بیان کرده است و به همین جهت است که هر چهرهای برای او نقش کنم، قطعاً ناقص و نارسا خواهد بود. (جرداق، جورج، الامام علی، صوتالعدالةالانسانية، مقدمه به قلم میخائیل نعیمه، ص ۷-۵.)
... این بود معنای نامحدود بودن اشتیاق و استعداد تکاملی که در هر کس به کار افتد، کیمیای عظمتها میشود.
همانگونه که نیروی اشتیاق بر گسترش «من» از طرف صعودِ کمالی نامحدود است، از طرف نزولِ به پستیها نیز حدّی ندارد.
نرون میگوید: ای کاش مجموع انسانها یک سر و گردن داشتند تا من با یک ضربه آن را از تن آنان جدا میکردم.
چنگیز نیز جوامعی از دنیای آن روز را به خاک و خون میکشد و سیر نمیشود!
تيمور لنگ از سرهای بریده منارهها میسازد و خود را تحت تأثیر نیروی نامحدود پیشرفت میبیند.
شهوترانان آرزو میکنند که همۀ مردم دنیا وسیله اشباع شهوات آنان باشند.
ثروتپرستان جهانخوار، مالکیت بر دنیا را، اگرچه به نابودی همه انسانها منتهی گردد، هدف نهایی زندگی تلقی میکنند.
شهرتپرستان، طرح خویشتن را از زندگی، نه تنها عالیترین منظور از زندگی برای جامعه امروز خود میدانند، بلکه تاریخ را با این شرط که ویترین نمایشدهندۀ آنان باشد و بس قابل تفسیر میدانند.
بدینترتیب هر دو صورت مثبت و منفی اشتیاق و گسترش «من» در وجود، به شکل کیمیای تمامنشدنی تلقی میشود؛ چنان که مولوی میگوید:
کیمیای زهرِ مار است آن شقی
بر خلاف کیمیای متقی
متأسفانه در دوران ما (اواخر قرن بیستم)، به جای اعتلای عناصر فرهنگی مشترک و فرهنگهای اختصاصی جوامع، یک منحنیِ نزولی برای فرهنگ از جوامع صنعتی دنیا - که کلمهی تمدن را هم به آن ضمیمه میکنند! - شروع و در حال عالمگیر شدن است که کسی جز خودکامگان قدرتپرست و سلطهجو، عاقبت آن را نمیداند اگر این منحنی، جدّی تلقی شود و ادامه پیدا کند اگر موفق شود بشریت را به عقب بازگردانده و در غارنشینی رهایش کند و به کلی نابودش نکند، جای بسیار سپاسگزاری خواهد بود. این منحنی نزولی که با کلمهی فرهنگ جدید، آرایش شده عبارت است از: استخدام همهی تکاپوها و تلاشهای علمی و هنری برای ترویج اشباع همهی غرایز حیوانی و دور کردن مردم از اخلاق والای انسانی، جز مزاحمت افراد معمولی به یکدیگر، آن هم در سطح مردم ناتوان!
این مفهوم (پدیده) که نام صحیح آن، «ضد فرهنگ» و نام دیگرش «فرهنگ زدایی» از جوامع انسانی است، درصدد است تا آخرین ضربه را به انسان و انسانیت وارد سازد؛ به این معنی که:
نخست حقایق انسانی و ارزشهای اصولی را از بین ببرد،
آنگاه نظام مقدس خانوادگی را متلاشی سازد؛
و سپس به فکر بیهوده بودن وجود کرهی زمین در منظومهی شمسی افتاده و آن را از بین ببرد!
خداوندا، بارالها، مهربان پروردگارا! بار دیگر بشریت و زندگیِ آن را با تقویت عقل و وجدان در درونشان، از دست تخریبکنندگان ارزشهای انسانی و فرهنگزدایان عالم بشریت نجات بده.
این که از خدا مسئلت میکنیم بشریت را با همهی ارزشها و فرهنگهایش از دست قدرتمندان خودخواه و خودکامه نجات دهد، یک طرز تفکر محض و متافیزیکی نیست. بنده این داستان را به جهت اهمیت فوقالعادهای که دارد در بعضی از تألیفاتم مانند «حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب» آوردهام:
در سال ۱۹۴۹، اینشتین دربارهی ملاقات خود با یکی از سران آمریکایی چنین نوشت: اخیراً با یکی از شخصیتهای باهوش آمریکایی که در ظاهر مردی صاحب حُسن نیّت بود، مذاکره میکردم به او تذکر دادم که خطر جنگ جدیدی بشریت را تهدید میکند و اگر چنین جنگی درگیرد، احتمالاً نوع بشر منهدم خواهد گشت و فقط تشکیلاتی که مافوق ملتها باشد، میتواند از چنین خطری جلوگیری کند. اما با نهایت تعجب مشاهده کردم که مخاطب من چنین جواب داد: به چه دلیل شما تا این اندازه مخالف با انهدام نوع بشر میباشید؟
چنین جواب تند و صریحی، از رنج درونی و بدبختیِ آشکاری حکایت میکند که مولودِ جهان امروز است. این جواب به نظر من، جواب کسی است که کوشش بسیار کرده است تا تعادلی در وجود خویش ایجاد کند، ولی توفیق نیافته است و حتی امید توفیق را هم از دست داده است. این جواب بیان انزوایی دردناک است که همهی افراد بشر از آن رنج میبرند. [فرانک، فیلیپ، زندگی اینشتین، ترجمهی حسن صفاری، ص ۵۴۱ و ۵۴۲]
نتیجهگیری:
یک: بنا به باور مرحوم علّامه محمدتقی جعفری و با توجه ویژه به این جملات ایشان که:
نه من و نه هیچکس دیگری نمیتواند و نباید به اندازهی «مقامات مدیریت جوامع» پاسخگوی این وضعیت اسفبار پیش آمده باشد.
دو: ما خلاء درونِ حاصل از حقایق فرهنگی در مردم را با چه پُر کردیم که به این روز افتادیم؟
دو یادداشت پیشین:
حُسن ختام: متاسفانه موقع فیشبرداری از مطلب زیر، ذکر منبع آن را فرموش کردهام. به محض پیدا کردن منبع، آن را درج خواهم کرد.
(الف) شناخت ملّتها:
طبیعی است که نفوذ در هر جامعه و بهرهبرداری بیشتر و بهتر از آن و تربیت هر ملّت به صورت دلخواه، مستلزم شناخت زبان، تاریخ و جغرافیا، آداب و رسوم آن جامعه و آگاهی از روحیات، خصلتها، باورها و اعتقادات آن ملّت است.
اولین گام در تهاجم فرهنگی تغییر دادن اساس و پشتوانۀ فکری و ارزشهای یک ملّت است، چون هر ملّتی بر اساس نوع فکر و اندیشهاش اقدام به کاری میکند. اگر در ملّتی روحیهی صرفهجویی دیده میشود، اگر آن ملّت روحیهی تولیدی دارد، اگر در ملّتی غیرت، تعصّبات صحیح، جوانمردی، احترام به بزرگان و حقوق دیگران مطرح است، همه و همه به دلیل پشتوانهی فکری آنهاست. بر این اساس برای تسلّط بر چنین ملّتی باید این باورها و مایههای فکری عملی آنها را بگیرند و به جای روحیهی صرفهجویی، روحیهی چشم و همچشمی و مُد را بدهند، به جای غیرت و تعصّب، روحیهی بیبندوباری و فحشا را تزریق کنند و چنین تبلیغ کنند که این موارد از مظاهر فرهنگی است و هر کس خود را متناسب با این کارها وفق ندهد یا اگر طبق آن رفتار نکند فردی متحجر و بیعقل است و مواردی مشابه آن. پس اگر دشمن به چنین کاری پیروز شد، آغازگر بدبختی این ملّت خواهد گردید.
ب) از خود بیگانه ساختن ملّتها:
طبق قانون طبیعت اگر در فضایی خلاء ایجاد شود، نزدیکترین نیروی موجود آن خلاء را پر میکند. یک پدیدهی جدید، در جایی حضور مییابد که خلاء وجود داشته باشد. تخلیهی فرهنگی و هویتزُدایی دینی و ملّی اولین گام برای حضور فرهنگ بیگانه و مهاجم محسوب میشود. برای این که ملّتها وابستگی به فرهنگ سرمایهداری را بپذیرند و پیروی از الگوهای آن را از ضروریات اجتنابناپذیر زندگی خود بدانند، لازم است که احساس کنند خود چیزی ندارند و یا آنچه دارند بیارزش و بیمصرف است. بنابراین برای به وجود آوردن آن احساس و نیاز، نظام سرمایهداری اقدام به بیاعتبار کردن فرهنگ بومی و از خود بیگانه ساختن ملّتها میکند و برای دستیابی به این هدف از شیوهها و ابزارهای گوناگونی کمک میگیرد که از آن جمله میتوان به تضعیف باورها و اعتقادات مذهبی، بیارزش کردن ارزشهای اخلاقی و ترغیب به رها شدن از قید و بندها، تحفیر و تحریف تاریخ، تخریب الگوها و اسوههای خود، ترویج خط و زبان بیگانه و تعارض علم و دین اشاره کرد.
ج) تحمیل فرهنگ:
مردمی که از فرهنگ خود دور شوند و یا از انتساب به فرهنگ و تمدن و تاریخ خود احساس حقارت کنند، در پذیرش و قبول هویت فرهنگی جدید آمادگی بسیار دارند، آنگاه است که مهاجم فرهنگی میتواند فرهنگ دلخواه خود را با وسایل گوناگون و با تبلیغات فراوان و ظاهری آراسته و دلفریب در بین مردم بگستراند تا به تدریج مردم با ارزشها و معیارها و عقاید مورد نظر او خو بگیرند و فرهنگ وارداتی در آنها خودی نشان دهد.
خداوندا، بارالها، مهربان پروردگارا! بار دیگر بشریت و زندگیِ آن را با تقویت عقل و وجدان در درونشان، از دست تخریبکنندگان ارزشهای انسانی و فرهنگزُدایان عالم بشریت نجات بده.
یادداشت پَسین: