مقدمه:
شاید اگر آداب "گفتگو" را بلد بودیم، بسیاری از مجادلات بیفایدهای که در نیمهی دوم سال ۱۴۰۱ و پیش از آن، بین ما کاربران ویرگول و بین مردم جامعه درگرفت، در نمیگرفت و به تبع آن خیلی از وقایع تلخی که شاهدش بودیم و هستیم، هرگز رخ نمیدادند. البته هر آدم منصف و آگاهی کم و بیش میداند که قحطی "گفتگو" مختص کشور ما نیست و به معضلی جهانی تبدیل شده است که روزبهروز بنا به دلایل مختلف سیاسی، اقتصادی، جامعهشناسی، روانشناسی و... در حال گسترش است.
به نظر میرسد اکنون زمان آن رسیده است که همگی تلاش کنیم تا مجادلههای دو یا چند طرفهی همیشه بازنده، جای خود را با گفتگوهای دو یا چند طرفهی معمولاً سازنده عوض کنند. برای همین تصمیم گرفتم یادداشت طولانیای که خیلی پیش از اینها، دربارهی "گفتگو" نوشته بودم ولی فرصت ویرایش و انتشارش را تاکنون نیافته بودم را به چند بخش تقطیع و به مرور زمان منتشر کنم. سعی میکنم در هر شماره از این یادداشت، به بخشی از یک فیلم و یا کتاب نیز اشاره کنم تا به قدر وسع، بر جذابیت آن افزوده شود.
گفتگو بلد نیستم، ولی میتوانم مشاجره و حتی قتل کنم!
بسیاری از دعواها، جرمها و جنایتها تنها به این دلیل به وقوع می پیوندند که ما چیزی از "گفتگو" کردن نمیدانیم. متاسفانه حداقل آداب گفتگو را بلد نیستیم، پس درصدد حداکثر بگومگو و مشاجره بر میآییم و معمولاً هم این مشاجرهها به جاهای خوبی ختم نمیشوند. آیا این تیترها و تیترهایی شبیه به آنها، برای شما آشنا نیستند:
قاتل حادثه پارک ... دستگیر شد/ مشاجره لفظی علت قتل!
قتل پیرمرد ۳ زنه به خاطر مشاجره با سگ مستاجر!
مشاجرهی خونین در ... قتل زن جوان را رقم زد!
مشاجره لفظی در ... حادثه آفرید!
مشاجره و قتل برای ۲۰هزار تومان!
وقتی مرحوم دهخدا و معین "مجادله"را یکی از معانی "گفتگو" برمیشمرند!
وقتی دنبال معنی لغوی "گفتگو" در منابع مختلف میگشتم، در کمال تعجب دیدم که در فرهنگ دهخدا و معین، "مجادله" را که از زمین تا آسمان با "گفتگو'" تفاوت دارد را یکی از معانی این کلمه در نظر گرفتهاند:
مکالمه، مباحثه، مجادله، گفت و شنود.
مباحثه، مجادله، مکالمه.
معنی کلمهی "گفتگو" در فرهنگ "عمید" به صورت خیلی خلاصه و موجز چنین آمده است:
با هم سخن گفتن.
معنی گفتگو در ویکیپدیا به نقل از چند منبع مختلف چنین لحاظ شده است:
نوعی برهمکنش بین دو یا چند نفر و ارتباطی بداهه بین دو یا چند نفر از مردم در راستای رسوم است. تحلیل گفتگو شاخهای از جامعهشناسی است که به مطالعۀ بافت و ساختار رفتارهای انسانی با نگاهی عمیقتر به رفتارهای گفتوگو میپردازد. یکی از اولین متفکرانی که بر گفتوگو برای یافتن حقیقت تأکید میکرد، سقراط بود. او معتقد بود آفرینشِ معنا در پرتو گفتوگو حاصل میشود. بدون مکالمه نمیتوان انتظار شنیدن و همرأیی داشت. هیچیک از مکالمات سقراطی برای قانع ساختن یا مخالفت ورزیدن نبود. او شالودهٔ این مکالمات را فهم و تفهم میدانست. اساساً گفتوگو راهی برای فهمیدن است، راهی که خود نیز بخشی از این دانایی را شکل داده و تنها ابزار دست یافتن به فهم صحیح نیست.
در زبانهای دیگری مانند انگلیسی نیز گفتگو و مجادله را با کلمات کاملاً متفاوت نشان میدهند:
به عنوان مثال در زبان انگلیسی، این کلمات را برای گفتگو:
Conversation / dialogue / dialog
و این کلمات را برای مجادله میآورند:
Controversy / contention / qurrel
"گفتگو" و "مجادله" تصاویر متفاوتی را به ذهن القا میکنند:
"گفتگو" این شکلی است:
و مجادله این شکلی:
پس چنانچه بتوانیم دو تصویر بالا را شبیه به هم ببینیم، خواهیم توانست دو کلمهی "گفتوگو" و "مجادله" را مانند مرحوم دهخدا و معین، مترادف هم بدانیم!
آنگاه که گفتگو نمیدانیم، بیل، دلیل میشود! (به نقل از کتاب دیوان حکیم لاادری: صفحهی ۱۶ و ۱۷):
معروف است که یک روز فخر رازی با شاگردان در اطراف شهر قدم میزد و دلایل یگانگی خدا را میگفت. شاگردها هر دلیلی را نقضی میتراشیدند و او باز دلیل میآورد و خصوصاً دلیل وضع را با برهان خلف میخواست ثابت کند و میگفت به هزار و یک دلیل خدا هست و یکی است.
او هزار دلیل را گفت و هنوز باز گفتگوها در میان بود، در همین وقت به زارعی رسیدند که بیل به دست مشغول آبیاری بود.
فخر رازی به بچهها گفت: ببینید، حتی یک زارع بیسواد هم میداند که خدا هست و یکی است.
پس پیش رفته و آهسته از زارع بیمقدمه پرسید: پیرمرد خدا چند تا است؟
دهقان آهسته گفت: یکی.
فخر رازی پرسید: پیرمرد. دلیلی هم میتوانی بیاوری؟
پیرمرد دهقان، بیتامل، خشمگین شد و بیل را کشید به بالای سر و به طرف فخر حمله برد و فریاد زد: پدر سوخته دلیل هم میخواهد!
فخر رازی آهسته عقب کشید و خود را به شاگردان رساند.
پرسیدند جناب استاد، لابد دلیلی تازه هم برای ما بدست آوردهاید؟
جواب داد: آری و این دلیل هزار و یکمی از همه قویتر بود!
عقلای قوم، بعدها، این دلیل را تحت عنوان «دلیلِ بیل!» ثبت کردند.
آخرین یادداشتها:
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۵) ?
حُسن ختام: