یکی از آرزوهای تقریبا محال نویسنده ی این یادداشت، ساخت فیلم بوده است. تا الان چندین و چند ایده برای ساخت فیلم در ذهن پرورانده ام و یا در موردشان نوشته ام، ولی در هیچ جا منتشر نکرده ام. این نوشته، آخرین آنهاست که برای اولین بار تصمیم گرفتم در ویرگول منتشر کنم:
در هر خانه ای موجودی ناشناخته و عجیب و غریب که البته اصلاً ظاهر ترسناکی ندارد، موقع غروب آفتاب از زیرِ زمین بیرون می آید. بدون این که هیچ ذره ای از خاک یا غبار بر چهره ی او نمایان باشد. او مهربانترین و لطیف ترین نفر از بین ساکنان خانه را انتخاب می کند برای یک درخواست خیلی عجیب. درخواست این است:«بدون این که کسی از این مکالمه با خبر شود،سی روز زمان داری تا منفورترین فرد زندگی ات را پیدا کنی و بکشی تا محبوب ترین فرد زندگی ات، زنده بماند!»
در هر خانه ای یک نفر، پس از آن درخواست عجیب، دچار هراس می شود و رفتار طبیعی ندارد ولی جرات اینکه از آن اتفاق حرفی بزند را ندارد. همین موضوع، آرامش و وضعیت عادی خیلی از خانه ها را بر هم می زند.
این درخواست در شب های بعد و در زمان های مختلف از طریق آن موجود ناشناخته مطرح می شود تا شنونده از جدّی بودن آن یقین حاصل کند. موجود ناشناخته مدتی را نیز برای پاسخ دادن به سوال های فرد انتخابی، می گذراند.
چیزی نمی گذرد که در هر خانه ای یک نفر در حال شناسایی منفورترین و محبوب ترین فرد زندگی اش است. خیلی ها تا قبل از این هرگز در مورد منفورترین و محبوب ترین فرد زندگی شان فکر نکرده بودند. از خیلی ها متنفر بودند و خیلی ها را دوست داشتند. پیدا کردن محبوب ترین فرد زندگی این قدر سخت نبود که پیدا کردن یک نفر به عنوان منفورترین، برای این که کار او را بسازی!
پس از چندی سوال های متفاوتی از موجود ناشناخته پرسیده می شود.مانند این دو سوال:
اتفاقات عجیبی در مسیر این فیلم رخ می دهد. به عنوان مثال:کسی که محبوب ترین فرد زندگی«الف»است، منفورترین فرد زندگی«ب»است که دارد نقشه ی قتل او را در سر می پروراند. کسی که منفورترین فرد زندگی «الف»است، محبوب ترین فرد زندگی«ب»است که قرار است به خاطر او یک نفر دیگر را قربانی کند!
پایان فیلم نیز می تواند هیجان انگیز و فراموش نشدنی باشد:
مطلب قبلیم:
حُسن ختام: