درمانگاه تخصصی و فوق تخصصی بیمارستان...:
درمانگاه شلوغ است. بخش زیادی از این شلوغی به خاطر نیامدن یکی از پزشکهای متخصص درمانگاه است. از دست و پای گچگرفتهشدهی بیماران در صف انتظار، میتوان متوجه شد که پزشکی که نیامده است، متخصص ارتوپد است.
مردمِ بیتاب و منتظر از منشی پزشک سوال میکنند که چرا دکتر سر ساعت نیامده است. منشی میگوید آقای دکتر تا ساعت نه و نیم میآید.
عقربههای ساعت از ساعت نه و نیم عبور میکنند. پچپچ بیماران بالا میگیرد و دوباره یکییکی سراغ منشی پزشک میروند. منشی میگوید ما روی دیوار هم چسباندهایم که میانگین زمان انتظار، دو ساعت است!
ساعت از ده هم عبور میکند و هنوز از آقای دکتر خبری نیست که نیست. باز اعتراض بیماران بالا میگیرد. منشی محض دلگرمی بیماران و خواباندن سر و صدای آنها میگوید آقای دکتر هر جایی باشد دیگر تا ساعت ده و نیم خودش را میرساند.
ساعت از ده و نیم که عبور میکند هیچ، چیزی نمانده که از یازده نیز بگذرد. جمعیت بیمارانی که هفتهها قبل با زور و زحمت نوبت گرفتهاند و بیماران بدون نوبتی که با کلّی عز و التماس دلخوش بودند بین بیماران و یا آخر وقت نزد پزشک بروند، درمانگاه را حسابی به هم ریختهاند.
خانم منشی درمانده شده است چه خاکی بر سرش بریزد که تلفن همراهاش زنگ میخورد. او چند کلمهای با گوشی همراهاش صحبت میکند و سپس رو به بیماران میگوید آقای دکتر تماس گرفت و گفت متاسفانه یک عمل خیلیخیلی فوری برایش پیش آمده است و امروز نمیتواند بیاید.
بیماران داد و هوار و اعتراض میکنند. منشی از پُشت میز بلند میشود و صحنهای که دیگر به صحنهی جنگ شبیه شده است را ترک میکند. بیماران نیز بعد از کلّی غر و لند و یا فحشکش کردن آقای دکتر، با دردی مضاعف و عصبانیت زیاد از درمانگاه خارج میشوند.
چند نفر از بیماران دنبال منشی پزشک میگردند تا ببینند نوبت از دسترفتهشان به چه زمانی واگذار خواهد شد. پس از پرسوجو منشی را داخل یکی از اتاقهای درمانگاه پیدا میکنند. قبل از اینکه در اتاق را بزنند، صدای منشی آقای دکتر را میشنوند که دارد به کسی میگوید:
نه بابا، عمل خیلی فوریاش کجا بوده! دوشنبهها که میآید درمانگاه اصلاً عمل جراحی انجام نمیدهد. دوباره با یک نفر روی هم ریخته! با کی؟! خدا میداند! با یکی از بیماراناش، با یکی از انترنهایش، یا با یکی از پرستاران و پزشکهای بیمارستان!
داخل اتاق:
آقای پزشک داخلِ اتاق بود، ولی نه اتاقِ عمل، بلکه داخل اتاق خواب خانهی لوکساش در بهترین نقطهی شهر. آقای پزشک مشغولِ عمل بود، ولی نه یک عمل خیلیخیلیفوری! آقای پزشک... !
یادداشت پیشین:
چرا بادبادکها همهچیز را فراموش میکنند؟!
حُسن ختام: