Mani
Mani
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

بدون عنوان.


من باز گند زدم
همه چیو از دست دادم
با اینکه دیروز گفتم قطع ارتباط با همه سخته ولی بازم دارم گارد امنیتیمو بالا میارم ، همه رو از زندگیم بیرون میکنم.

باهاش بهم زدم و نگفتم که تمام این مدت داشتم دروغ میگفتم و حسی در کار نبود.
به همون دوستم که دیشب گفتم دیر به دیر جواب میده یا اصلا جواب نمیده گفتم که لازم نکرده دیگه جواب بدی.
الان چیزی نمیخوام
تنهایی خسته کننده نیست اگه کاری برای انجام داشته باشم
ولی حتی اونم ندارم
تنها کارم اورثینک کردنه
با خانوادم جمعا روزی دو کلام بیشتر حرف نمیزنم شرط میبندم حتی نه از شخصیتم خبر دارن نه کارای مورد علاقم
دوستی ندارم هیچ دوستی‌.
درونم پوچِ پوچه
خالی ام
ولی مغزم انقد پره که حس میکنم کمی دیگه فکر کنم میترکه
دلم میخواد گریه کنم
ولی اونم نمیتونم
قبلا برای فرار از زندگی فقط میخوابیدم
الان فکر کردن حتی نمیزاره چشم رو هم بزارم
خیلی خستم
خیلی

باز غذارو از زندگیم حذف کردم
حالت تهوع دست از سرم برنمیداره
معدم درد میکنه
کی قراره درست شه؟
کی قراره این نوشته های پر از احساس بد و منفی تمومی بگیره؟
کی قراره دیگه بیام و از حس خوبم بنویسم؟
نمیاد فک کنم
تمام تلاشمو کردم ، خوشحال بودم !
فک میکردم دیگه شنیده شدم ، دیگه خانوادم متوجه حرفام میشه و درکم میکنه .
ولی اشتباه کردم
من بازم الکی امیدوار شدم.
کلی قول دادن .. کلی حرف زده شد اونروز
اما الان همش فراموش شده . وقتی هم میخوام یادآوری کنم با یه منطق دیگه میپیچونن..
چیکار باید بکنم؟!


وضعیتم ۷/۲۴ :
وضعیتم ۷/۲۴ :



تنهایی
شاید خالی میموند بهتر بود؛
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید