جواب نمیدهد
از صبح 78 بار زنگ زده و 258 تا پیام داده ام
به هیچکدام پاسخی نداده
هوا سرد است ، شب قبل داشت برف میبارید
باید برگردم .. اخرین قطار تا 15 دقیقه دیگر می آید
اما از او خبری نیست
اگر او خانه نباشد ...
لاته ای از بوفه کنار راه آهن خریدم
شال گردن آبی و سبز چهارخانه ای که او بافته بود را بسته بودم
بینی ام را از سرما حس نمیکردم و سعی میکردم با نزدیک کردن نوشیدنی گرمش کنم
دست هایم قرمز و خشک شده ، دفعه پیش.. باز دستکش هایم را فراموش کرده بودم و او دستکش های قرمز خودش را به من داد
نمیتوانم صبر کنم نمیتوانم بشینم نمیتوانم کاری کنم
خیلی نگرانم
5 دقیقه دیگر قطار میرسد
یکبار دیگر زنگ میزنم
بوق....بوق..... رد کرد
اینبار رد کرد
یعنی حالش خوب است؟ یا بلایی سرش امده و کس دیگری تماس را رد کرده؟
نمیدانم
تپش قلبم بیشتر و نفس هایم تند و تندتر میشود
صدای قلبم را از گردنم میشنوم
رسید
قطار قدیمی قرمز رنگ با پرده های تیره ی کنار زده شده و پنجره های بخار کرده که داخلش دیده نمیشود
ایا او اینجاست؟ آمده؟
اگر نیامده باشد....
سوار قطار میشوم
او انجا نیست
در کوپه ای مینشینم
بار دیگر زنگ میزنم
.....
خاموش است
چه بلایی سرش امده؟
پیرمردی روبه رویم روزنامه به دست نشسته است
ریشی سبک با عینکی مستطیل دارد و پالتویی قهوه ای تن کرده
متوجه نگاهم شد و تا نگاهم نکرده سرم را سمت پنجره چرخاندم
از اضطراب نمیتوانم تکان دادن پایم را کنترل کنم
چشمانم میسوزد
باید زود برسم
مطمئنم چیزی شده
بیمارستان..
باید به بیمارستانش زنگ بزنم
شماره را پیدا میکنم و ..
درحال برقراری تماس
خانمی برمیدارد
بله بیمارستان """بفرمایین
میگویم: ببخشید...مریض آقای""""من باهاشون تماس میگیرم گوشیشون خاموشه میشه بگید حالش چطوره ؟ اتفاقی که نیفتاده درسته؟اونجاست مگه نه؟
با صدای نازکی میگوید: خانم ما بیماری با این اسم نداریم ولی اجازه بدین یکبار دیگه چک کنم
صدای کیبورد و نفس هایش را میشنوم
چند ثانیه ای میگذرد و میگوید : بله خانم همونطور که گفتم ایشون اینجا نیستن
سرم گیج میرود
او چه میگوید؟ یعنی چه که او اینجا نیست..
میدانست امروز برمیگردم
گفتم شاید با اخرین قطار امده ولی اینجا هم نیست
کلید خانه مان را ندارد
کجا رفته..
چرا گوشی اش را جواب نمیدهد
چرا رد کرد...
مسیر پیش رویمان 2 ساعت است
یعنی ساعت 22 به آنجا میرسم
شاید در ایستگاه منتظر من است؟
اگر نباشد کجا بروم چکار کنم...
باید ارام باشم
به یاد کودکی ام نامش را روی بخار شیشه مینویسم
پیرمرد مرا نگاه میکند
بی توجه به او هندزفری ام را از کیفم برمیدارم و اهنگ silver sable از cigarettes after sex را پلی میکنم
......
صدای یک زن...
چشمانم را به سختی باز میکنم نورهای داخل قطار اذیتم میکند
گردن درد...
خدای من خوابم گرفته
ساعت را نگاه میکنم ..56 :21
پیرمرد رفته
یعنی زود رسیدیم و من خواب مانده بودم؟
زود از جایم پا میشوم و به بیرون از کوپه میروم
خالیست..
هیچکس انجا نیست
همه جا تاریک است اما.. کمی پیش نور ها چشمانم را سوراخ میکرد
چه کسی خاموششان کرد؟
من کجا هستم؟
صدای جیغ آن زن...
او چهکسی بود .. پس الان کجاست
چرا داشت جیغ میزد
صبر کن..
نوری دیدم
به خدا قسم نوری دیدم
اما غیب شد
به کوپه برمیگردم ...
از پنجره بیرون را نگاه میکنم
........
آسمان آبی تیره و سیاه مطلق
هیچ چیز دیده نمیشود حتی ماه و ستاره هم وجود ندارد
مینشینم و سرم را بین دستانم میگیرم
موهایم را میکشم تا شاید کمی به خودم بیایم
صدایی میشنوم
شبیه صدای او بود
سرم را بالا میگیرم و با چشمانم دنبالش میگردم
او.......
او انجاست
جلوی در ایستاده
خدای من
موهایش... موهایش هنوز مثل قبلا بلند است
چطور امکان دارد؟
چنند ماه پیش موهایش را خودم از ته زدم..
لبخندی میزند
دورش را هاله ای از نور گرفته
بافت یقه اسکی آبی ای به تن دارد که چشمان آبی اش را مشخص تر میکند
چشمانم تار شده .. فکر کنم دارم گریه میکنم
نزدیکش میروم
تو .. تو اینجا چیکار میکنی چرا تماسامو جواب نمیدی چرا رد کردی ....تو نباید اینجا باشی تو باید کلفت تر لباس میپوشیدی برات خطرناکه ..
انگشتش را جلوی لبم میگیرد تا ساکت شوم
به چشمانم زل زده و لبخندی میزند
- هیس... آروم باش ، لازم نیست نگران من باشی من حالم خوبه عزیزم
اشک از چشمانم سرازیر میشود
صدایش کاملا سالم و سرحال است..
دستش را روی صورتم میگذارد و با شصتش اشک هایم را پاک میکند
با صدای آرامی ادامه میدهد
- خوشگلم فکر نمیکنی دیگه کم کم باید با این موضوع کنار بیای....؟من چند ماه پیش از پیشت رفتم..باید به زندگیت ادامه بدی ..باید خوشحال باشی تو به من قول دادی..
دیگر واقعا دارم با صدای بلند گریه میکنم
داد میزنم
- تو ام به من قول دادی
قول داده بودی از پیشم نری قول دادی دربرابر اون بیماری بی رحم کم نیاری و شکست نخوری
ولی...
اشک هایم را پاک میکنم
- نه نه نه من میدونم من میدونم تو هنوز زنده ای تو هیچجا نرفتی .. ببین الانم اینجایی مگه نه؟؟؟؟ تو فقط یه شوخی کرده بودی مگه نه؟؟؟
لبخندی مصنوعی میزنم و اورا نگاه میکنم
سرش را تکان میدهد و با چشمانش ملتمسانه نگاهم میکند
دستانش را روی شانه هایم میگذارد..
- خواهش میکنم.. لطفا آروم باش .. باید قبولش کنی من خیلی وقته رفتم و این یه شوخی نیست..
باید بیدار شی باید به خودت بیای باید زندگیت رو بدون من قبول کنی و ادامه بدی..
- نه... نه...
دارد محو میشود
نور ها از بین میرود
- چی...... نه نه نه نه نه نه نه نه نرو خواهش میکنم خواهش میکنم نرو ...
جیغ میزنم
صدای دستگاه... و چند زن
چشمانم را باز میکنم و تصویر نامعلومی میبینم
زنیمیگوید : چشماشو باز کرد چشماشو باز کرد
در بیمارستان هستم ...