محمد حسنپور گوهری: مطلعِ قصصِ موسوم به هزارویکشب، حکایتِ خیانتِ خَواتینِ دو اخوی ملکزادۀ ساسانیتبار است که هریک مخفیانه، با نظارۀ عینیِ مباشرتِ همسران خود با سیاهغلامانِ درباری، علیرغم قتل خادمانِ زانی و نسوانِ خائن در فراش، عکسالعمل متفاوتی جهت تسکین روحِ محزون و قلبِ مجروح خود اتخاذ میکنند. برخلاف تصمیمِ ولو موقتِ شاهزمان به تجرد، برادر مِهتَرش شهریار تا سه سال مینای حیاتِ بنات را ضمن هتکِ بکارتْ با سنگِ مَمات میشکست. متعاقبِ قحط باکره با فرار و اختفای دوشیزگانِ شهر، شهریار عاقبت علیرغم سلبِ عذرتِ شهرزادِ وزیرزاده، مفتون روایات جذاب او شد. با درایت شهرزاد در ختم معلقِ حکایات، شهریار ساسانی قتل گلعذارِ نوسفته را مرتباً به تکمیلِ توالی قصهها معوق میکرد؛ تسویفی که پس از هزار و یک شب با عفو و حفظِ عقد دختر ختمبهخیر شد.[۱]
شهرام دلشاد در یکی از تألیفات اخیر خود، نقش شهرزادِ قصهگو را همپایۀ رهایی ایرانزمین بهدست فریدون از چنگ ضحّاکِ سفّاک و نجات ایران توسط نادرشاه از «هجمۀ افغانها» دانسته است![۲] قطعنظر از شباهت شهریار و ضحاک، نجاتِ حیاتِ بنات بیش از همه شبیه اِنقاذِ روزانۀ یک جوان از دو قربانیِ ماردوش توسط اَرمایلِ پاکدین و گَرمایل پیشبین در مطبخ قصر است؛ فلذا توفیق شهرزاد با مهار خوی شهریار در اندرونیِ دربار، همسنگِ سرنگونیِ ضحاک توسط فریدون نیست. بماند که بستر سرزمینیِ داستان هزارویکشب، نه ایران بلکه «جزایر هند و چين» است. حال چرا باید از گلیم اساطیر فراتر رفت و پای سلطان نادرشاه افشار را به ماجرا کشاند؟! دلشاد طبق قولی کلیشهای و متأثر از اختلاف مذهبی، قیام داخلیِ قلمرو صفوی را یک «هجوم خارجی» دانسته، غافل از آنکه نادرشاه علیرغم تشیع به تسنن متمایل بود و بدیهی است که بسیاری از سپاهیان و شماری از سرداران وی افغان بودند.
نقش حضور شاهزمان در این داستان را نباید نادیده گرفت. با دعوت راغبِ شهریار از برادر جهت ختم فراقِ مدیدمدت، تأثیرِ عمیق رؤیتِ فَحشای زوجه بر روحیات شاهزمان، او را محزون و زردرخسار رهسپارِ دربارِ شهریار کرد؛ وصالی توأمان با تعجب میزبان از ضعف جسمی و نقاهت روحیِ میهمان. معالوصف، محنتِ شاهزمان در این عزیمت تسکین یافت؛ زیرا فِسق و فسادِ زنان حرم شهریار، او را مصمم به افشای منشأ حزن سابق و شرح مفاسد بانوانِ برادر کرد.[۳] نقاشی زیبای صحنۀ ملاقات شهریار و شاهزمان، یکی از آثار ممتاز هنرمند روسْ ویکتور گلبوویچ بریتوین است که چندی پیش در سن شصتوهشت سالگی درگذشت (۲۳ ژوئیۀ ۲۰۲۳).[۴] غرض از عریضۀ حاضر نیز رد یک تلقیِ ناصواب و عجولانه در توصیف نقاشی مذکور است.
برادران با همان هیأت و هیبتِ ساسانیان در فضای باز و روحنواز باغ، رویاروی هم ایستادهاند. شاهزمان با چشمانِ افتان از فَرطِ غم سربهزیر است و شهریار با گرفتن بازوان ناتوان برادر میانِ دستان خویش، از حالتِ نَزارش در شگفت است. با وجود وضوح منظورِ نقاشی، اخیراً عدهای سطحینگر بدون اطلاع دقیق از ماهیت نگاره، شاهزمان را «شاهاسماعیل» پنداشتهاند و جهت وصف آن خوشدلانه به انشانویسی در توصیل صفویان و ساسانیان نشستهاند. علت اصلی این خلط، شباهت تصادفیِ نیمرخ شاهزمان با نقاشیِ ایتالیاییِ سرسلسلۀ صفویه است که در سالیان اخیر ضمن تغییر قلیل، متعدداً در اشکال مختلف بازآفرینی شده است. در عین حال، قیاس و تطبیق دو نقاشی نیز مبیّن تمایز بارزشان است.
اهم نکات، ساسانی بودن شاهزمان و شهریار بدون اثری از صفویان است. تاج سرِ شهریار همانند شاپور دوم است که صرفاً تأکیدی بر نسبِ ساسانی و برتری جایگاهش بر شاهزمان است که افسرِ مجلل او نیز، متمایز از عمامۀ اسماعیل در فقدان قَلَنسُوۀ ممیزۀ صفویان (کلاه قزلباش) است. سیاهرنگیِ چشم و ریش بلند و گیسوی بستۀ مزین شاهزمان هم، در تضاد با سرخموی میشچشم است که گیس و محاسن بلند ندارد. گوشوارۀ بزرگ شاهزمان نیز نه عرف سلاطین عصر اسلامی، بلکه جزو رسوم شاهنشاهان ایران باستان بوده است. حتی علیرغم وضوح تمایزاتِ مذکور، شخصی با مونتاژ و کلاژ ناشیانۀ دستار و رنگ موی اسماعیل بر سروصورتِ شاهزمان، سَعی در سِتر اصل تصویر جهت القای مؤثر منظور خود داشته است. فلذا انتساب مضحک مزبور جز هیجان شتابزدۀ توأم با جهل و جعل نبوده است! اصلأ چه مرجعی موثقتر از شخص نقاش که نام اثر خود را «شهریار و شاهزمان» نهاده است؟!
(۱۴۰۲/۰۷/۲۳)
•┈┈•┈┈•┈┈•
• منابع و مآخذ کلام:
۱. جهت تفصیل مقدمه رک: مجهول. ۲۰۰۸. ألف ليلة وليلة. المجلد الأول. الطبعة الثانية. بيروت: دار صادر. ص ۱۳-۹.
۲. دلشاد، شهرام. ۱۴۰۱. ساعتِ خوابِ شهرزاد، تحلیلی روایتشناسانه از هزارویکشب. چاپ نخست. تهران: مروارید. ص ۲۴.
۳. مجهول ۲۰۰۸: ۱۰-۹
4. Бритвин, Виктор Глебович. Шахрияр и Шахземан. Акварель.