به قدری توی روزمرگی غرق شدیم که مواقعی پیش میاد ؛یادمون نمیاد که ثمره این تلاش هامون در نهایت قراره مارو به کجا برسونه؛
چی شد درگیر این روزمرگی به این شکل شدیم ؟!
تصمیمات لحظه ای ما؛قالب کلی زندگی ما رو تشکیل میدن و دیگ خبری از Big Picture نیست.
نه جاه طلبی ؛نه پیشرفتی ؛نه هدفی.
فقط اضطراب و سردرگمی.
این حس که همیشه انگار دیرت شده ؛
این که انگار داری از قطار جا میمونی.
این حس بد که انگار داری مرتکب یک اشتباه تکراری میشی.
تلخ ترین نکته در رابطه با این قضیه ؛اینه ک هرچی بیشتر می گذره بیشتر داخلش فرو میری و کمتر به چیزی ماورای اون فکر میکنی و دایما تورو بیشتر و بیشتر مثل یه باطلاق داخل خودش غرق می کنه .
رفته رفته وقتی خودت رو از بیرون نگاه میکنی میبینی ؛
تبدیل به شخصیتی شدی که کاملا متضاد با چیزیه که میخواستی بشی.
ولی همچنان ته دلت به خواسته هات فکر میکنی و هنوز به معجزه امیدواری .
نه دوست من .
پذیرفتن حقیقت تلخ به مراتب بهتره از امیدواری کاذب.