ویرگول
ورودثبت نام
زینب
زینب
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

نامه سومم (درد یا رنج مسئله این است)

سلام خانوم مشاور عزیزم


دلم برای همصحبتی با شما بسیار تنگ شده بود جانم برایتان بگوید که اکنون در حال قدم زدن هستم گیج و منگ گذشته خویش انتظار آینده ای را میکشم که مدیون اکنون من است . مدیون آن است که من امروز را چه مقدار زندگی کرده باشم . خانوم مشاور عزیزم قدم زدن برای من همان احساس پرندگانی را دارد که تا آشیانه خویش به پرواز در می آیند. من با قدم زدن هایم در حال زندگی کردن هستم زندگی با افکار من در جریان است . شاید پر بیراهه نباشد اگر بگویم جهان برای من در چند کلمه خلاصه شده است (همیشه پوینده.) با خودم فکر میکنم شاید درد در سرکوب روح جستجوگرم باشد همان احساسی که من را تا ورای کتاب های فلسفی و روانشناسی می‌برد و به یک آن خسته من را وادار به قدم زدن می‌کند تا در افکار خویش چنان غرق شوم که یادم برود جهان چگونه در حال پیمایش است . اکنون در هر قدم های خود خیالی پنهان دارم خیال آنکه چگونه عمر خود را به معنایی تهی از حقیقت باخته ام . شاید من برای فرار از درد های خود دستاویز کتاب هایم شده ام و به دنبال معنایی چنان به تکاپو افتاده ام که یادم رفته است برای یافتن حقیقت تنها لازم است ایینه دل از زنگار پاک کنم . ان وقت است که نور حقیقت ، شمس لحظه های مولانا وارم خواهد شد . و بمن حیاتی دوباره خواهد بخشید . با خودم می اندیشم اگر انسان تنها می‌توانست درد بکشد بی آنکه به آن درد معنای غیر واقعی و غیر حقیقی ببخشد می‌توانست از دل درد درمان پیدا کند اما وااسفا درد انسان در بیقراری اوست ... انسان اگر لحظه ای خویش را در آغوش میکشید میافت که نور حقیقت همواره منتظر اوست . و حقیقت همان تکه گمشده ماست که راهی برای آن نیست جز با پذیرش خویش و تمام آنچه داریم ... و دارایی ما آگاهی هاییست که با اندیشه ما در سکوت آمیخته شده است . و هنر درد کشیدن در پساپرده همان آگاهی هاییست که از حقیقت برخواسته است نه برخواسته از ظلم به خویشتن و نه از معانی تهی از حقیقت شاید درد من آن باشد که به هر چیزی که برایم دوست داشتنی بنظر میرسد معنای غیر واقعی بخشوده و جهان را حول محور همان معنا میبینم همان چیزی که شما در روانشناسی به آن فرافکنی می‌گویید. شاید گمان می‌کنم لذتی را که در من نهفته است او نیز احساس می‌کند غافل از آنکه حقیقت چیز دیگریست باید پذیرای تنهایی بوده و درد خویش را آنطور که هست میزبانی کنم وگرنه درد ها کهنه شده و باتلاق عظیمی خواهند ساخت که دست و پا زدن در آن جز مرگ روحم را در پی نخواهد داشت ...


خانوم دکتر عزیزم حرفهایم ناقص می‌ماند زیررا من تنها روح جستجوگری هستم که برای اندیشیدن راهی بس طولانی دارد.


پ/ن: معنای حقیقی در مواجهه با درد هاست

در مواجهه با واقعیات زندگیست . و این مهم حاصل

نشود مگر انکه برای فرار از درد ها سراسیمه به دنبال

معانی کاذب نباشیم ...

به گمانم تمام افرادی که عضو فرقه های دروغین می‌شوند به دنبال فرار از درد ها و مسئولیت ها

معنویتی را در آغوش می‌گیرند که عاری از حقیقت

است .








دوست داشتنیحقیقتدردفلسفهزندگی
نامه هایم به خانوم دکتر😊
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید