مگر چه اتفاقی قرار است بیفتند. مگر چه میشود تو را در آغوش بگیرم. چه میشود اگر گرمایمان را احساس کنیم. در آن تلاقی امواج دلنشین از تمام وجودمان میتوانم نهایت زندگی را احساس کنم. قلبم از اشتیاق، ضربان طاقت فرسا نمیگیرد بلکه مانند پَری سبک؛ پر از آرامش در هوای بهاری میان رایحه ی تو در تلاش برای ادامه زندگی ام با تو است. تو را چگونه تحمل کنم؟ چگونه زنده بمانم؟
بالی برای پرواز در میان همه ی تو ندارم. نمیتوانم خود را وقف تو کنم تو هم مانند من همین گونه ای باید برای تو هم که شده؛ باشم. باید برای من هم که شده؛ باشی. بهترین کار همین است. بیا پناه بگیریم در سایه ی ریشه های عاشقی یمان؛ میتوانیم تا همیشه در زیر آسمان آبی یمان هر قطره از احساس را جمع کنیم شاید روزی دریایی شود و در ساحلِ براق آن زیر پرتوهای شب و روز قدم به قدم در حال مرور لحظه هایمان باشیم. بیا پناهگاه هم باشیم در آن لحظه های دل شِکان؛ در آن لحظه هایی که بیهیچ خوشیم بیا کمی با ریتم نفس هایمان همراهی کنیم، بیا در میان طغیان احساس چشمهایمان غرق شویم، بیا در کنارم باش من هم در کنارت میمانم؛ بیا با هم بیاموزیم، احساس کنیم، خنده، اشک؛ در هر چیزی مرا داری و من هم تو را. دگر چه کار کنیم؛ حتما باید گفت؟
...
KRK