ویرگول
ورودثبت نام
KRK
KRKدر انتخاب شایدها هیچ اجباری نیست°-°Intp
KRK
KRK
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

سگِ رها شده به دنبالِ دوست بود...

چندین سال مراقبِ گوسفندان گَله بود. چوپان و خانواده اش دوستش داشتند. با اهلِ محل دوست بود. در زمان بیکاری همیشه کسی بود که با او بازی کند. به این سو و آن سوی دشت می‌دوید. به بالای هر تپه و بلندایی که می‌دید میرفت. غرور بود و تنومندی. گرگی دیده نشد. دزدی نیامد. گوسفندی گم نشد. سال ها گذشت و جوانی را از دست داد. خسته شد. کند و بی جان. حواسش کاسته شد و خواب هایش طولانی.
همه او را می‌دیدند. دیگر کارایی نداشت. دیگر کسی دوستش نداشت. گرگ ها دیده شدند. دزدها آمدند. گوسفندان، خوشحال خود را گم می‌کردند. می‌خواستند در جهانی که می‌خواست آنها را بخورد جهانگردی کنند.
.......


در جایی دور رهایش کردند. انگار که هزاران بار این راه ها را نرفته بود. کاش کمی گمان می‌کردند تنها خودشان مغزدار جهان نیستند؛ گردو هم مغز دارد فقط مشکل نداشتن دست و پا است.
برگشت. خوشحال بود انگار که منتظرش بودند. ولی کسی خوشحال نشد. کسی هم منتظر نبود‌. مثل بانکی که دیگر پول نداشت. بی ارزش و بدون کارایی. کاش درختِ بدون میوه ای بود که حداقل سایه داشت. ولی هیچ نداشت. فهمید. دیگر کسی دنبال بازی کردن با او نبود. غذا گاهی کم و گاهی نبود.
تا روزی که کسی دیگر در خانه اش خوابید و زندگیش را زندگی کرد. فهمید مرده است ولی حتی زحمت کندن قبر را هم برایش نکشیده اند. جهان را درک کرد و آن را پذیرفت. ناراحت هم نشد. هر کاری که می‌توانست را انجام داده بود؛ دیگر وقتی نداشت برای خواستن های جدید. زمان را به دیگران داد و خود را رها کرد.
خودش رفت.


سگِ قبل از خودش را دیده بود. او پیر نبود؛ جوانِ زخمی شده ای بود؛ در تلاش و دفاع از گله.
دید که کسی از او تشکر نکرد. او را دور انداختند و زندگیش را فروختند.


او بود که به جایش در خانه اش خوابید. دیر فهمید ولی به موقع. رها کردن و رفتن را یاد گرفت. زندگی اش را تنها در همان دشت ها و کوه ها گذراند. البته بدون دغدغه ی گذشته. بدون نگرانی ها و مسئولیت هایی که خودش ساخته بود.
شاید این بهترین تقدیری بود که دید و ساخت.
دیگر منتظر دوست نبود. برای بازی کردن بزرگ شده بود. او عاشق تنهایی شده بود.
عشقِ بدون بازگشت!
...

KRK

«در باد، فقط ردِ پاهای محو مانده بود؛ بی‌صدا، بی‌نشانی، ولی آزاد.»  -چندخط از جایی
«در باد، فقط ردِ پاهای محو مانده بود؛ بی‌صدا، بی‌نشانی، ولی آزاد.» -چندخط از جایی


دوستویرگولداستانتنهایی
۱۲
۱۰
KRK
KRK
در انتخاب شایدها هیچ اجباری نیست°-°Intp
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید