این مطلب پیشتر در مجله اینترنتی سفید و روزنامهی اصفهان زیبا منتشر شده.
اما از آنجایی که مطمئنم حتی در ویرگول هم دوست دارانِ ادبیات ژانری و فانتزی پیدا میشوند؛ گفتم بد نیست اینجا هم مطلب را بگذارم. (حقیقت: حوصلهی نوشتن متن جدید نداشتم!)
بعنوان کسی که در یکی دوتا از جمعهای مختلفِ علاقمندان به ادبیات ژانری حضور داشته، خبر دارم که هری پاتر یکی از مهمترین دروازههای ورود به این جهان اعجابانگیز محسوب میشود. شک ندارم از اینکه نیمی از خوانندگان این متن نیز به واسطهی هری پاتر علاقهی خودشان نسبت به ژانر را کشف کردند. اما حقیقتش را بخواهید قرار نیست درمورد هری پاتر یا مجموعه فیلمهای جدیدش صحبت کنیم، بلکه میخواهیم مهمترین عنصر شکل دهندهی آن -که جادو باشد- را بررسی کنیم.
جادو چیست؟ به نقل از گوگل «قدرتی است با ریشهای ماورایی یا مرموز که شما را قادر به تغییر حوادث میسازد.»
بنظر تعریفی سرراست میرسد و تمام عالم و آدم از هر فرهنگ و مکانی اسم آن را به نحوهای مختلف شنیدهاند. اما جادو در محدودهی ادبیات ژانری چطور تعریف میشود و نحوهی استفادهی درست از آن چیست؟
آیا جادو نیرویی مبهم و ناشناخته است با قدرتی بیانتها که بعنوان یک plot device به نویسنده یاری میرساند؟ آن وقت تکلیف دئوس اکس ماکینا چه میشود؟ پس باید برای جادو قوانینی تعریف کنیم؟ اما اگر قانونی طرح کنیم، دیگر آن مفهوم اساسی جادو که بیانتها و مرموز بودنش است را از بین نمیبرد؟
سوالهای بسیاری میتوان پیرامون جادو مطرح کرد و اگر کسی علاقمند به نوشتنِ داستانهای فانتزی باشد قطعاً به این گونه سوالات برخورد میکند. برندون سندرسون (Brandon Sanderson) یکی از پر آوازه ترین نویسندگان ادبیات فانتزی و علمیتخیلی مجموعه مقالاتی را به رشته تحریر در آورده که سعی دارد با مشخص کردن چارچوبهایی، نویسندگان را از سردرگمی بیرون بیاورد. هرچند شما بعنوان یک نویسنده باید راه خود را پیدا کنید اما این مقالات میتوانند بعنوان یک تابلوی راهنما شما را در مسیر درست قرار دهند تا داستانی پخته، منسجم و منطقی تولید کنید (از قضا کلاسهای نویسندگی سندرسون در یوتوب هم قابل دسترسی هستند و به شما پیشنهاد میکنم اگر هنوز اول راه نوشتن هستید، یا حتا بدتان نمیآید تکنیکهای نوشتن را مرور کنید، سری به یوتوب بزنید).
این مجموعه مقالات قوانین جادوی سندرسون نام دارند که در متن زیر میتوانید آن ها را بصورت خلاصه شده همراه با مثالهای عینی مطالعه کنید.
در گذشتهی نه چندان دور، ژانر فانتزی همواره مورد تخریب و نقد افراد نامدار در عرصهی ادبیات قرار میگرفت و مهمترین دلیل آن استفاده از جادو در داستانها بود. همانطور که جان کامپبِل (یکی از مهمترین شخصیتها در تاریخ ادبیات علمیتخیلی و ویراستار نویسندگان نامداری چون آیزاک آسیموف) میگوید: «ژانر علمیتخیلی مبتنی بر قوانینی است که در امتدادِ توسعهی آن تبدیل به منطقی قابل فهم شده (در حیطهی همان جهان). اما فانتزی قوانین خود را سر راه و از ناکجا میسازد. هرجایی که نویسنده نیاز به یک قانون جدید دارد آن را به دنیای خود (با استفاده از جادو) اضافه میکند.»
سندرسون در یادداشت خود اضافه میکند که نویسندگان فانتزی باید ازین موضوع آگاه باشند که پیش از خلق جادو و اضافه کردنِ قوانین جدید، دنیای خود و جنس جادو را بطور کامل بشناسند. با معرفی سه نوع جادوی تکرار شونده، منظور روشنتر خواهد شد.
جادوی ملایم
این نوع جادو مختص کسانی است که میخواهند خواننده را وارد جهانی مرموز و اعجابانگیز کنند. جایی که جادو معنا و مفهوم مشخصی ندارد و منجر به وقایعی شگفت انگیز و باورنکردنی میشود. بقولی خواننده و شخصیتهای اصلی نمیدانند که جادو چیست و کارکرد آن به شکلی میباشد.
نکتهای که در استفاده ازین جنس جادو حائز اهمیت است، این است که جادو را نباید در حلِ مشکلات دخیل کرد. جادو باید مشکلات و کشمکشهای موجود در داستان را پدید بیاورد اما اینکه مشکلات مزبور را نیز با جادو حل و فصل کنید، از جذابیت ماجرا کم میکند. “نغمهای از آتش و یخ” جرج آر. آر. مارتین را در نظر بگیرید. این انسانها هستند که در داستان باید به دشمنان سحرآمیز و جادویی خود غلبه کنند. ما نمیدانیم جادو چطور کار میکند و احتمالات تا چه اندازه زیاد است، اما انتظار هم نداریم که خدای آتش از آسمان به زمین بیاید و تمامی وایتواکرها را به کشتن دهد.
نمونهی بارز دیگرِ جادوی ملایم، داستان “هابیت” یا “ارباب حلقهها” از جی آر. آر. تالکین است. گندالف قدرتی سحرآمیز و به ظاهر بیانتها دارد که تمام موانع و مشکلات را کنار میزند. پس چرا داستان برای خوانندگان جذاب است؟ چون گندالف در بیشترِ داستان گم و گور شده و این هابیتها و مردمان عادی هستند که باید مسائل را حل کنند.
جادوی سنگین
جادوی سنگین دقیقاً مقابل جادوی ملایم قرار میگیرد. هقدر که جذابیت جادوی ملایم به مرموز بودن و در لفافهبودنش بود، جادوی سنگین با تعیین قوانین و مشخص کردنِ نحوه استفاده از آن داستان را جلو میبرد. این نوع جادو در واقع نوعی علمِ من درآوردی محسوب میشود که با در نظر گرفتن روشهایی منطقی میتوان از آن استفاده کرد. برای نمونه میتوان به “کیمیاگری” در مانگا و انیمهی “فولمتال آلکمیست” اشاره کرد.
کیمیاگری قوانین مشخصی دارد: ۱– علمی است که با استفاده از آن میتوان مواد را دستکاری کرد. ۲– برای تولید و شکل دادنِ چیزی جدید نیاز به مادهای با همان ارزش است. ۳– به هیچ عنوان نمیتوان بدون وجودِ مادهای ابتدایی، شیای از هیچ خلق کرد.
این قوانین چندین بار تکرار میشوند تا خواننده یا تماشاگر کاملاً به ساخت و ساز کیمیاگری اشراف پیدا کند. و حالا که خود مخاطب نیز تمام زیر و بم جادو را میداند، نویسنده قادر است با استفاده از بخشهای ناگفته از علمِ مندرآوردیاش، مخاطبین خود را سوپرایز کند. اما نکته مهم اینجاست که هر سوپرایزی نیز باید در چارچوبِ منطق گفته شده بگنجد.
بقول خود سندرسون، ابرقهرمانان کامیک بوکی بهترین نمونهها برای تعریف جادوی سنگین هستند. تمام قدرتهایشان از همان ابتدا مشخص شده و در طول داستان باید با آنها دست و پنجه نرم کنند.
جادوی میانه
بیشتر نویسندگان از جادوی میانه استفاده میکنند و عناصری از هر دو جنسِ سنگین و ملایم قرض میگیرند. علیرغم اینکه جنگ ستارگان مجموعهای علمیتخیلی است اما “نیرو” را میتوان یک جادوی میانه محسوب کرد. در طول سه گانهی اصلی، ما با چگونگی کارکرد و حد و مرز فورس آشنا میشویم اما برخلاف کیمیاگری یا قدرتهای اسپایدرمن که از ابتدا منبعشان مشخص هستند، فورس نیروئی ناشناخته در سراسر کهکشان است و حتی خورههای استاروارز هم هنوز نمیدانند که فورس چیست و چرا بعضی از کرکترها حساسیت بیشتری نسبت به فورس دارند.
از خود بپرسید کدام یک از سه نوع جادوی بالا بیشتر با دنیای خیالیتان سازگار است و پیش از آنکه داستان را پیش ببرید، کاملاً جنسِ جادوی خود را بررسی کنید.
که نشانهگذاری فیزیکیاش هم میشود:
Ω > |
گه یحتمل حرص یک عده فیزیکدان هم با دیدن این معادله در آمد. بگذریم.
بیایید سوپرمن را در نظر بگیریم. آن هم به عنوان قدرتمندترین شخصیت جهان خیال (همانطور که بالاتر اشاره شد قدرتهای سوپرمن هم طبق منطق سندرسون نوعی قدرت جادویی هستند) و سعی کنیم سوپرمن را تعریف کنیم. احتمالاً اولین چیزی که به ذهتان برسد سیاههای از قدرتهای سوپرمن است مثل: پرواز کردن، چشمان لیزری، قدرت فیزیکی خارقالعاده و دید اکس-ری.
اما صدها شخصیت و قهرمان دیگر هستند که قدرتهایی مشابه و حتی بیشتر دارند. پس چه چیزی سوپرمن را از باقی متمایز میکند؟
جذابیت سوپرمن نه در قدرتهایش بلکه در محدودیتهایش نهفته است. مردم کمیکهای مرد فولادین را با هدفِ خواندن قدرتهای ملال آورِ سوپرمن، نمیخرند. اینکه چطور کال-ال با اخلاقیات و جهان بینیاش دسته پنجه نرم میکند یا چرا با وجود این همه قدرت نقش خبرنگاری دست و پا چلفتی بنام کلارک کنت را بازی میکند؛ اینها چیزهایی هستند که او را منحصر بفرد میکنند.
قرار دادنِ محدودیت برای جادو یا استفاده از جادو میتواند یکی از کلیدیترین عناصر خلق یک روایت بینظیر باشد. اما مهمترین پیآمدهای محدودیت چیست؟ بگذارید در ادامه بهشان بپردازیم.
تقلا
محدودیت در جادو باعث میشود که تقلا بخشی جداییناپذیر از شخصیت باشد. “اَنگ” را در “آواتار” (منظورم آن فاجعهی شیامالان نیست!) بیاد دارید؟ انگ ناجی موعودی بود که قرار بود توازن را به دنیا باز گرداند اما مشکلی که بر سر راهش قرار داشت این بود که باید طرز استفاده از هر چهار عنصرِ موجود در طبیعت را فرا میگرفت. محدودیتش این بود که نه تنها نوجوان است، که روی هیچ یک از عناصر هم تسلط ندارد.
نویسنده موفق شد تا در سه فصل تقلای انگ برای کسب تسلط بر قدرت بیشتر را به نحوی تصویر کند که بیننده دل زده نشود. پس جادو را به شکلی طراحی کنید که شخصیتهایتان برای ادامهی راه مجبور به تلاش و تقلا باشند.
خلاصهی مطلب: مخاطب از دیدن تقلای شخصیت و سپس برقراری همحسی لذت بیشتری میبرد تا از تماشای یک موجود بینقص.
تنش
یک نویسندهی ممتاز با استفاده از جادو، کشمکش و تنش خلق میکند. تماشای سوپرمن درحال کتک زدنِ دشمنهای عادیاش چندان جذاب نیست. اما اینکه دشمنش از کریپتونایت استفاده کند یا یکی از عزیزانش را مورد هدف قرار دهد، باعث تولید هیجان میشود.
خلاصهی مطلب: محدودیت شما را قادر به ساخت موقعیتهای هیجان انگیز و نفسگیر میکند.
عمق
بگذارید صحبت در مورد عمق را با مثالی ساده شروع کنیم. تصور کنید شخصیت شما قادر است پرواز کند. حالا به این جادوی پرواز یک محدودیت اضافه کنید؛ مثلاً او تنها زمانی میتواند پرواز کند که خوشحال است یا ماه کامل است. یا تنها زمانی میتواند پرواز کند که شلوارش را خیس کرده است. ناگهان وجهی روحی و روانشناختی شخصیت راه خود را به پلات باز میکند. اینکه چطور باید اعصاب و روانش را کنترل کند یا در یک موقعیت ناراحت کننده خوشحال بماند! یا در مثال شلوار حالا شما باید یک بعد هجوآمیز به داستان اضافه کنید. به عبارتی ایجاد محدودیت باعث میشود شخصیتها و رخدادها در حدودی منحصربهفرد بازتعریف بشوند حتا وقتی نفسشان به شدت تکراری باشد.
توجه داشته باشید که پیش از اضافه کردنِ محدودیتها، تعامل آن را با دنیای خیالیتان بسنجید.
بیاید یک بار دیگر یادی کنیم از «فول متال آلکمیست». همانطور که بالاتر گفتم در دنیای فول متال، یک کیمیاگر برای خلقِ شیای باید یک ماده با ارزش مساوی در دست داشته باشد. اما چیزی که باعث جذابیت این موضوع میشود، هدف قهرمانان داستان است. آنها قصد دارند مادر خود را به زندگی باز گردانند و به دنبال پیدا کردنِ مادهای هستند که هم ارزش جان انسان محسوب شود.
خلاصهی مطلب: محدودیتها باید با منطق روایی داستان همخوانی داشته باشند و در خدمت پلات گرفته شوند.
یکی از معضلات فراگیر بین نویسندگان فانتزی و علمیتخیلی، درگیری بیش از حد در ساختِ جهان و اضافه کردن ویژگیهای جدید است. بسیاری این موضوع را “بیماری جهانسازی” مینامند. اگر فقط بدنبال ساخت جهانهای جدید هستید و نوشتنِ و داستان سرایی در اولویت قرار ندارد، نگران این موضوع نباشید. اما اگر میخواهید از راه نوشتنِ امرار معاش کنید باید حسابی حواستان جمع باشد که به این بیماری دچار نشوید.
ساخت جهانهای گسترده و بزرگ مشکلی ندارد(کتابهای خود اندرسون نمونههای بارزش هستند.) اما اولویت برای شما همواره باید تعریفِ داستان باشد. همهی چیزهایی که در کنار این داستان قرار میگیرند ابزارهایی هستند که به شما در تعریف کردنِ بهتر داستان کمک میکنند.
همواره به خاطر داشته باشید که «بزرگتر به معنای بهتر نیست». جادویی که چند حیطهی مشخص و محدود دارد و نویسنده با عمق به آنها میپردازد به مراتب ارزشش از جادویی که هزاران کارکرد ریز و درشت دارد، بیشتر است. چیزی که یک جهان حماسی فانتزی را بیادماندنی میکند، قدرتهای بیشمار موجود در آن نیست. اصلاً قدرتها به خودی خود اهمیتی ندارند؛ در عوض چگونگی تقابل و تعامل آن ها با فرهنگ، جامعه، اقتصاد و مهمتر از همه داستان است که باعث میشود خواننده در کتاب شما غرق شود و آن را همیشه بیاد داشته باشد.
در انتها، سندرسون مقالهی سومش را بدین شکل جمع بندی میکند: در حینِ نوشتن مجموعهی “استورم لایت” خط فکریام را از «میخواهم جادوهای خفن جدید به داستان اضافه کنم!» به «تمهای مکرر در جادو چیست و چطور میتوانم با همبستگی و ترکیبشان پلات را جذاب تر کنم.» تغییر دادم و سرانجام توانستم یک جهانسازی قدرتمند داشته باشم.
بزرگ و حماسی فکر کردن هیچ ایرادی ندارد اما باید به همان اندازه عمیق فکر کنید.
پیش از جمع کردنِ بحث، حرفم را تکرار میکنم که قوانین بالا خط مشیهای اجباری برای ساخت و طراحی جادو نیستند (خود سندرسون بارها آنها را نقض کرده.) اما کمک گرفتن از آنها ممکن است شما را از سردرگمی در پیدا کردنِ مسیری مشخص نجات دهد.