آتنا
آتنا
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

امشب را می خواهم تا خود صبح اشک بریزم!

دیگر تمام شد! تمام شد تمام آن روزهایی که تمام وجودم در آتشی پنهان سوخت تا بگویم:من ضعیف نیستم!

احساساتم را هم گم کرده ام!

اخیرا اتفاقات نه چندان جالبی برایم افتاده و هر بار دم بر نیاوردم تا بگویم حالم خوب است و هر بار دنیا با بلایی دیگر به سمت من شتافت!

آری…انگار میخواهد به من ثابت کند که قوی نیستم!

من هم امروز میخواهم بپذیرم!

آری میپذیرم که قوی نیستم! من نه تنها قوی نیستم بلکه بسیار هم ضعیفم!

امشب را تا صبح اشک میریزم تا ثابت کنم که ضعفم را پذیرفتم!

اصلا مگر اشک ریختن چه اشکالی دارد؟

همه که نباید قوی باشند!

اصلا هیچکس قوی نیست!

اگر قوی بودن به معنای بی احساس بودن باشد!

امشب را تا صبح اشک میریزم!

درست است که اشک ریختن چیزی را درست نمی کند اما شاید حالم را بهتر کند!

شاید کمکم کند تا این بار سنگین که روی قلب و جانم جا خوش کرده است، سبک تر شود…

و شاید، شاید و شاید کمکم کند تا بتوانم از نو شروع کنم!

من باید بپذیرم که اشک ریختن هم معنی ضعیف بودن نیست!

و اشک ریختن چه آواز احساسات قشنگیست…


گریهابراز احساساتغمضعف
"سر ممکنه که اشتباه کنه اما خون هرگز"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید