بچه ها تموم شد!!!! من الان دبیرستانیم!!
این موفقیت بزرگ را به خودم،شما،خویشاوندان،معلمان،همکلاسی ها،همسایه ها،گربه های توی انباری،پشه های پوست از سر کن اتاق،تمامی مسئولین و مجری های مناظرات اخیر که هر بار به علت ضعف اعصاب دوره امتحانی کلمات ناپسند بارشان میکردم تبریک عرض مینمایم،
دوستان تو پرانتز ازتون میپرسم(جدی جدی وزیر اومده اینجا؟؟)اگه اکانت خودشه که بگید من به عنوان یکی از جوانان کشور یذره آبروداری کنم...
خب بریم سراغ انشا کلیشه ای تابستان خود را چگونه گذراندید اما اینبار پیش از موعد،
تابستون تموم شد،و من فقط خواب بودم،باورم نمیشه به این زودی سه ماه تمام گذشت..درخواست ویدیو چک دارم!
البته ناگفته نماند که در مابین این خوابیدن ها کمی هم به کسب علم و دانش پرداختیدم،
بسی شر و ور تفت دادم توی ویرگول،و البته داستان هایی نوشتم که کلا قابل پخش نیستندی!
بارهای زیادی دوستام رو به بهانه اینکه کار دارم پیچوندم..اما شما بگید،خوابیدن و فیلم دیدن کار نیست؟
البته این روزها دهان اینستاگرام رو هم آسفالت کردم،و کمتر کاربری وجود داره که نشناسمش، دوستای زیادی دارم از جمله:
jlkbobbpid
wi7fyfdtujy
djkdopiu
و
kbguyuys
بیشتر به خاطر مفهوم آیدی هایشون با آنان دوست گشتم،
یه پیج چرندیات هم با بچه ها زدیم که همون روز های اول شکست خورد..
لازم به ذکر است که دهان یوتیوب و مخابراط را نیز با هم صاف نموده و از خیر سر ویدئو های ریکشن به ریکشن موقع دیدن سوسک طلایی نه پا هم نگذشتم!
در کنار تمام اینها بسیار زبان خارجه آموختم و هم اکنون در شرف تلاش برای
having my tafel
به سر میبرم،
البته یک جلد دفترچه خاطرات نیز پرکردم،ولی از آنجا که خودتان به دست خط افراد هنگام نوشتن خاطرات آگاهید از این بخش میگذرم،
قسمت سخت تابستان تلاش برای یادگیری دروس پایه دهم رشته تولید برنامه های تلویزیونی آن هم بدون یاری استاد بود،خب شاید با خودتان بگویید که مگر مرض داری بشر صبر کن در مدرسه یاد بگیری...قضیه از این قرار است که اینجانب قرار است انسانی بخوانم تا بتوانم در کنار آن هنر را نیز ادامه دهم..در اخر هم کنکور انسانی داده و یکی از رشته هارا میخوانیم تا پس از آن به شغل و درآمد برسیم،مجدد کنکور دهیم و رشته رویایی خود را در سن 30 سالگی آغاز کنیم(بقض خویش را قورت میدهد*)
در آخر هم از رژیم لاغری ای میگویم که در آن بالغ بر 10 کیلو گرم وزن اضافه نمودم،
راستش را بخواهید...من صبح ها غذا زیاد میخوردم تا گشنه ام نشود،شب ها هم چون گرسنه بود زیاد میخوردم..البته این کل ماجرا نیست..آن وسط ها هم کمی گشنه ام میشد و شکم کارد خورده خود را با مقدار ناچیزی شیرینی خامه ای،شکلات،کیک،شیر کاکایُ،بیسکِویت،انواع تخمه و میوه و کمی هم ناهار پر میکردم..
این بود تابستان سال 13400
به نظرم شما هم چنین چیزی بنویسید،خیلی کمک میکنه به هدف گذاریتون=)