Kaonashi
Kaonashi
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

من فک کنم جهان دیگری هم هست

میگه : "همون روزی که بابات اومد خواستگاریم بقیه رو بی‌خیال شدم. هم به نسبت اون زمان تحصیل کرده بود، هم خوش قد و بالا و خوش‌بیان. مادربزرگت هم پسندش کرد". خون می‌دوه زیر پوستش و لبخندش رسواش می‌کنه. قاشق رو میزارم دهانم و شروع می‌کنم به جویدن. زیرچشمی نگاش می‌کنم و با میمیک صورت حالیش می‌کنم که خوب، بعدش؟ خاطراتش رو مرور می‌کنه و برای بار هزارم میگه: "یه بار که می‌خواست بره ماموریت آهنگ مرا ببوس رو برام خوند". قاشق رو می‌زنم به لبه‌ی بشقاب و با حالت چشمام می‌گم که والا خاطرت تکراریه، ولی اعتنا نمی‌کنه و خودش با خودش ذوق می‌کنه...

آدمای قدیمی عاشقانه‌های زیادی ندارن، همون تعداد کم هم معمولا آنچنان دراماتیک یا تراژیک نیست، ولی ریشه‌های خاطراتشون ستبره...



"صابر عزیزم، پذیرا می‌شوم، مهر تو را از جان..." بعد بغض می‌کنه و اشکش رو گونه‌ش جاری میشه...

اشک شوق. چیز عجیبیه. یهو قلبم میزنه و منم گریه‌م می‌گیره، چقدر صابر خوشبخته. تلاش می‌کنم تا به خودم بقبولونم که اینا همش لوس‌بازیای مجازیه و بطن داستان شاید متفاوت باشه، ولی نه ... دارم حسودی می‌کنم...



میگه بیا تو ماشین کارت دارم، صدای ضبطش رو کم می‌کنه و یه سیگار دیگه روشن می‌کنه.

+اون دختر عکاسه که بهت گفتم یادته؟

_آره، خوب؟!

+دیشب تو رستوران منو با خانومم دید، رفیقاش تا ماجرا رو فهمیدن می‌خواستن جِرَم بدن! دیگه با التماس دکشون کردم.

_حالا که به خیر گذشت، چرا ناراحتی پس؟

+دوستش دارم پسر، بهش پیام دادم ولی جواب نمیده. فقط گفت ازون زن باردارت خجالت بکش

یکم تامل کردم که چطور جواب بدم تا بهش برنخوره، بالاخره یجورایی رئیسمه، ولی آخرم نتونستم جلو خودمو بگیرم:

_تو ناراحتی چون نتونستی قبل ازینکه ترکش کنی، باهاش بخوابی



طبق معمول هیچ کس خونه نیست و من می‌تونم تو حیاط راحت سیگار بکشم. دود سیگارو دنبال می‌کنم و می‌رسم به ستاره‌ها. بعد فاز فلسفی می‌گیرم و به این ماجراها فک می‌کنم. بیشتر مردم تو یکی از این جهان‌های سپید و سیاه زندگی می‌کنن، جهان "تعهد و ماندگاری" ، "خیانت و لذت‌جویی". اما من کجام؟ ظاهرا در برزخی بین این دو

جهانسیگار
Based on true stories
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید