هر کسی برای بیان مرادش از روشی استفاده می کند. اغلب مردم با استفاده از لحن آمرانه سعی در بیان مراد خود دارند، اما به نظر شما اگر این مراد و مقصود از طریق تمثیل و قصه بیان شود؛ اثر گذاری بیشتری نخواهد داشت؟
کتاب "قصه های پندآموز وقت خواب" با بهره گیری از متون قدیمی سعی در جمع آوری تعدادی قصه جذاب و مفید برای کودکان داشته است تا با روایت این قصه ها پیش از خواب، خوابی همراه با آرامش را در پیش گیرند.
در زمان های گذشته مرد فقیری بود که دوست نداشت بقیه بفهمند فقیراست. او برای اینکه بقیه فکر کنند که او در خانه اش غذاهای خوشمزه می خورد، هر روز سیبیلش را با تکه ای دنبه چرب میکرد. هر روز کارش همین بود؛ سیبیلش را چرب می کرد و بعد می رفت در جمع دوستانش می نشست و به دروغ میگفت من دیشب فلان غذای خوشمزه را خوردم و اسم یک غذا را میگفت.
او با خودش فکر نمی کرد که اگر راستش را بگوید شاید در آن جمع کسی پیدا شود که کمی پول به او قرض بدهد تا وضع زندگی اش بهتر شود. او دروغ میگفت و لاف می زد به خاطر همین زندگی اش با سختی و فقرو ناچیزی میگذشت.
روزی از روزها که مرد طبق معمول سیبیلش را چرب کرده بود و در جمع دوستانش نشسته بود و با هم حرف می زدند، پسر کوچک مرد با عجله وارد اتاق شد. او از همان دم در بلند گفت: بابا، بابا، الان گربه ای آمد و آن تکه دنبه ای که تو با آن هرروز سبیلت را چرب میکردی با خودش برد. من هرچه دنبالش دویدم نتوانستم آن را از گربه پس بگیرم.
مرد خجالت زده سرش را پایین انداخت. کسانی که در آن جمع بودند پوزخند زدند. آنها هم دلشان به حال مرد می سوخت هم ناراحت شده ، بودند که چرا مرد به آن ها دروغ میگفته است. او می توانست راستش را بگوید یا لااقل دروغ نگوید.
یکی از دوستان مرد که آنجا نشسته بود به او گفت: فقیر بودن و نداری خجالت ندارد و زشت نیست، چیزی که زشت است و خجالت دارد دروغ گویی و لاف زدن است. تو اگر از همان اول درباره وضع زندگی ات دروغ نمیگفتی من و بقیه دوستانت به تو کمک میکردیم تا بتوانی زندگی بهتری داشته باشی.
بعد، مرد از جیب لباسش مقداری پول درآورد و به او داد و گفت: بیا فعلا این مقدار پول را بگیر. بعدا مقدار بیشتری پول به تو می دهم. ما دوستان تو هستیم، تو نباید به ما دروغ میگفتی.
مرد که شرمنده و خجالت زده شده بود، از دوستانش تشکر کرد و از آن جا رفت او تصمیم گرفته بود دیگر لاف نزند و ادعای دروغ نکند تا رسوا نشود و خوشحال بود از اینکه گربه دنبه اش را برده و باعث شده او به خودش بیاید.
صفحه 5 کتاب قصه های پندآموز وقت خواب- دفتر دهم
پیشنهاد ما: صلوات شمار چراغ دار انگشتی