ویرگول
ورودثبت نام
Kimia.fa
Kimia.fa
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

افکار متلاطم یک زن


داستان دقیقاً از زمانی آغاز می شود که شروع می کنی به مطالعه ، شاید قبل از آن احساساتی را نادیده می گرفتی یا از کنار مشعر وجودت به راحتی گذر می کردی ولی در این زمان کسانی را پیدا کردی که آن هیجانات عاطفی را لمس کرده و با تمام هستی خود آن را چشیده و به لطف قلم خود آن ها را با جهانیان به اشتراک می گذارند. بالاخره از میان تمام بانوان فداکار این جهان کسانی پیدا می شوند که به راحتی از کنار افکار خود عبور نکنند و آنها را در قالب کلمات بر روی کاغذ پیاده کنند.

دقت کردی چندی پیش صفت فداکار که به بانوان اطلاق کردم چه احساسی در تو ایجاد کرد؟ حسی آشنا همچون وظیفه درسته؟

حالا اگر می گفتم مردان فداکار چطور ؟ نمی خواهم از بحث خارج شوم و نمی خواهم دیدگاهی جنسیتی به این نوشته پیدا کنی فقط می خواهم صادقانه به احساست هنگام خواندن چند جمله ی قبل فکر کنی ، همین و بس.

چقدر بد که به جای اینکه رو به روی هم بنشینیم و در این باره صحبت کنیم تو نوشته های من را می خوانی و در دلت جواب می دهی ولی چاره ای نیست من احساسم را به لطف کلمات می نویسم و تو احساساتت را برایم زمزمه کن

دقایقی قبل بی اختیار صفت فداکار را استفاده کردم ولی نه به این خاطر که خانم ها فداکاری را می آموزند نه اینکه انتخاب کنند بلکه به این علت که فداکاری هم یکی دیگر از صفت های تحمیلی جامعه به دختران ، زنان ، مادران ، همسران و... است .

به این فکر کردم که چقدر این صفت فداکار موذیانه و بی سر و صدا آرزوهایمان را با خود به گورستان خاطرات می برد.

ساعت یک نصفه شبه و من خودم را با این افکار تنها یافتم ، دختر اجتماعی وجودم گفت بیام و در این مکان همفکر و هم دغدغه ای پیدا کنم ..... حالا که باهات احساس راحتی کردم بگذار سوالی که مدت هاست در دلم دارم را ازت بپرسم، شاید توانستی جواب ذهن بی قرارم را بدهی .

فداکاری یعنی چه ؟ یک فرد فداکار همانی است که دیگران را در الویت قرار می دهد؟ یعنی اول بقیه بعد خودش؟ اینکه بزرگتری خیره در چشمانت بگوید:" زنی دیگه کاریت نمی شه کرد" و افراد حاضر لب بگزند که چیزی جواب ندی ها و تو با تمام وجود حس کنی که مگر زن بودن چشه ؟ چرا جوری بیانش می کنید انگار بیماری لاعلاجی دارم ؟ و در همان حین سکوت می کنی و حس می کنی نخی کوچک متصل به لبخند لبانت می سوزد و چندی بعد از بین می رود.

و یا اینکه بعد از یک روز سخت کاری بیای خونه و چشم انتظارانت افرادی گشنه و عصبانی باشند که فکر می کنند موظف بر سیر کردن شکمشان هستی ، نمی دانم شاید چون اولین کسی که شکمشان را سیر کرد یک زن بود ! ولی اینکه با خستگی ای که تمام وجودت را در بر گرفته به کارهای خانه هم بپردازی باز به معنای فداکاری است ؟

اینکه از یک سنی تو را در فشار روانی انتخاب بین ترشیدگی یا تاهل قرار می دهند هم جزو فداکاری ها به حساب می آید ؟

می دانی چرا اینطور فکر کردم ، چون تو به عنوان یک زن حق انتخاب و آزادی ای برای این نوع زندگی نداشتی و همیشه در تلاش برای نادیده گرفتن یا کنار زدن افکار مزاحم دیگران خواهی بود و این واقعا خسته کنندست.

این افکار همچون وازده هایی که در اوج شادی در ذهنم ریشه دواندند حالا قلبم را آزار می دهند و شاید اینجا کسی برای تسکین این درد تکراری ، این افکار مزاحم پیدا شد....


"ادامه ی دلنوشته ی من را بنویس"


کیمیا

افکارفشار روانیزن
هر آنچه در وجودم می جوشد اینجا به لطف کلمات جاری می شود... | نویسنده ای تازه کار | کوچ زندگی | عاشق اکتشاف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید