امروز قرار است ساده بنویسم و متن را تقدیم یلدای عزیزی کنم که متوجه متن هایم می شود و به آنها فکر می کند و چیزی برای من از این لذت بخش تر و بهتر نیست.
از زمانی که توانایی به خاطر سپردن خاطرات را پیدا کردم ، متفاوت فکر می کردم ، متفاوت می دیدم و متفاوت می خواستم. اما چرخ این گردون جوری چرخید که آن دختر آزاد و شیطون درگیر عامه پسندی شد. سعی کرد جوری بپوشد که به هنجار های خانواده و جامعه خوش بیاید ، جوری رفتار کنه که رضایت جلب کند.... و جوری باشد که اطرافیان بودند. به مرور که تمام رفتارهایش مورد قضاوت قرار می گرفتند ، آرام تر شد و گاهی بسیار پرخاشگر و بعد هم احساس عذاب وجدان از عدم توانایی کنترل خشمی که سینه اش را به درد و گلویش را می بست. احساس ندامت از رفتارهایی که داشت نشانه ی عدم درک شحصیتش بود ، آن دختر در قالبی که جامعه برایش معین کرده بود جا نمی گرفت ، حتی تمام تلاشش را هم کرد اما نشد ، نتوانست ، خودکامی روزگار هر آنچه را که در او تغییر داد نتوانست در آخر افکارش را زیر و رو کند.
اما.....
این دختر تنها شد ، چون نتوانست شبیه کسی باشد ، دختری بود با حس قضاوتی بالا و این تقصیر خودش نبود چرا که در اکثر اوقات حس او به واقعیتی تلخ و شیرین تبدیل می شد . اینگونه بود که هر نگاهی را حس می کرد ، هر حرفی را می شنید و هر رفتاری را ضبط می کرد ، ناخودآگاه متوجه شد خودش را در عذاب و اسارتی به نام "قضاوت" قرار داده چرا که این دختر به خاطر دیدگاه متفاوتش نسبت به خانواده و دوستان، گوشی برای شنیدن پیدا نکرده بود و راهی جز سکوت و قضاوت نداشت.
بله درست است ، حس می کنم این دختر مدتی درگیر همین طرحواره های ناسازگار اولیه بود ، از همان طرحواره هایی که بهت اجازه نمی دهند راحت خودت را در جمعی متصور بشوی و رفتار افراد را جوری قضاوت کنی که انگار از وجودت خوشحال نیستند.
سخت بود ، رها شدن از این احساس ، زمان زیادی برد تا متوجه اش شود ، طول کشید تا خودش را بدون خجالت بپذیرد و همیشه حسی همانند دلسوزی برای خودش داشت.
اما این دختر توانایی تغییر داشت مانند هزاران انسان شجاع دیگر که دست به بهتر شدن و رهایی از افکار مخرب خودشون می زنند. یواش یواش یاد گرفت تا به جای قضاوت کردن به چشم ها خیره شود و سوالی درست بپرسد و دیگر زمانی را بیهوده صرف افکاری نکند که حالش را دگرگون کنند و اشک را از چشمانش جاری...
این دختر حالا پس از مدت ها در تلاش است تا به آن آزادی ای دست پیدا کند که در کودکی از او گرفته شد ، آزادی ای فراتر از ظاهر ، آزادی ای فراتر از این دنیا .... آسایش و آرامشی که در وجودش شکل بگیرد.
می دانم خیلی از امثال این دختر در ایران و در دنیا وجود دارند که در تلاشند از این اسارت های بیهوده و از این طرحواره های ناسازگار خودشان را رها کنند و این زمان می برد اما ناممکن نیست....
به امید روزی که این دختر هم به آزادی بیشتری دست پیدا کند :)
کیمیا